دیروز بعد ناهار پاری زنگ زد گفت
به عمو زنگ زدم بیاد دنبالمون بریم خونه مامان بزرگ
تو هم میای؟
تور خدا بگو میام که مامانمون اجازه بده
دیگه با زن داداش صحبت کردم گفتم تو که امتحان داری از خداته اینا نباشن
بذار ۱۲ ساعت مغزت استراحت کنه حداقل
دیگه داداش هم اومده بود تو راه بود
و من لپتاپ فقط برداشتم و یه رژ
یه دست لباس
چیزی نذاشتم
برا مامانی هم کوکی جو از قنادی خریده بودم و برا اجی هم نون خامه ای که دوست داره
خوب شد که داداش اومد اینا رو من میخوردم اگر نیومده بود:))))
با تصمیم یهویی اون جوجه ها دیگه منم عازم خونه مامان شدم
شامم من براشون ذرت مکزیکی و سیب زمینی تنوری درست کردم از خونه هم خورشت بردم
یه خورشت قیمه خوشمزه درست کرده بودم دیگه با خودم اوردمش که برا شام مامان باشه
مامان غذاها فست فودی نمیخوره همش رژیمه
رفتیمم خونه قدیمی درو پنجره ها رو اورده بودن
بعدم من اومدم تا دو نشستم پای فیلم دیدن البته بعد خوابیدن مامان
چون تا هستم اینجا سعی میکنم کنارش بشینم و حرف بزنیم
خان داداش هم صبح زنگ زده ما ناهار میایم اینجا و راه افتادیم
دیگه خوبه بچها هم همدیگه رو میبینن اینا عاشق همن
یاد بچگی های خودمون میفتم
جواب ازمایشها سونو مامان فرستادم برای مش باقر
ایشونم یه سری تجویزات کردن تقریبا نظر امیر و دکتر مامان یکی بود همون سنگ کلیه و کم خونی
کلا کم خونی و عدم جذب اهن در خانواده ماانگار ژنتیکی با وجود مصرف زیاد گوشت
البته امیر اندوسکوپی هم تجویز کرد ولی ننه منو نمیشناسه چقدر حساسه و استرسی
من بگم اندوسکوپی برو از حال میره از استرس و ترس فکر میکنه چیزیش هست
به امیرم نگفتم به مامان نمیگم:(((((((((
به همین راحتی بعد یکی نیست بگه چرا نظرشو پرسیدی وقتی نمیخوای حرفشو گوش کنی:)))))
حالا به یاد تپل افتادم که میگه همیشه
تو مظلوم بودنت هم از قدرت طلبیت هست!
و من همیشه دقت میکنم ببینم راس میگه؟
فکر کنم راس میگه:))))))
خوب من برم ببینم ناهار اینارو قرار چیکار کنه اجی