بالاخره دیشب نشستم تا صبح سریالو تموم کردم
من اینطوری برا بعضی سریالها طاقت صبر ندارم!
جدیدا به سینمای کره علاقه مند شدم اونم بخش ترسناکشون!
این دومین سریال کره ای بود از سال گذشته!
و جالبه هردو فلسفی بود
درمورد تناسخ
نفرت
عشق
خیر و شر
وهمیشه خیر زنده و پیروز نمیشه!
این یکی موضوعش بیشتر تناسخ و کارما بود اینکه وقتی ما یه کاری میکنیم کسایی که اطرافمون هستند وارد اون کارما میشن
وهممون هزارساله داریم میمیریم و زنده میشیم ولی باهم همون ادمهایم!
یعنی در هرزندگی که به دنیا میایم بازم همون کارها رو میکنیم!
این سریال اسمش بولگاسال بود اگر از خون بدتون میاد یا از خوناشام میترسید و.... این فیلم رو بهتون توصیه نمیکنم
طوری که رییس کارهای دیروزم رو چک نکرده ازغروب
فکر میکنم بتونم امشب همراه لیلا برم دیدن مامان اینا
نازی امروز رفت لیلا هم بعد شیفت شوهرش
حالا احتمالا من همراشون برم
عصرم برم برا اجی یه کاری بیرون انجام بدم و بیام
ناهارم میخوام بعد مدتها کتلت درست کنم
اخرین بار روزی بود که برا داداش درست کردم بردم بیمارستان و چقد با ذوق خورد
دارم سخت مبارزه میکنم که زندگی همینه
همینه همینه
امروز فری بهم میگفت که میدونی موجا
تو چالش رو دوست داری
تو کاری که پرچالش باشه رییسی که دانا باشه رو به یه کار کم دردسر ترجیح میدی
دیدم راست میگه
من ترجیحم اینه کار انرژیمو ازم بگیره!
من برم کارهای امروز شرکت انجام بدم و جمع و جور کنم خونه رو