امروز رفتیم خونه دوست اجی
این دوست اجی رو من از بچگی میشناسم همیشه همراه اجی میرفتم خونشون
و تک فرزنده و باباش از بچگی فوت شده
دیگه کلی حرف زدیم و بیشتر صحبتهامون هول محور اجاره و تورم و پیش بینی و... بود
خونشون نزدیک خونه داداش بود یکی کوچه روبه رویشون بودن و خونه داداش رفتنی و برگشتنی دیدیم و دل هردومون به درد اومد
البته داداش دیگه خونه ای نداره خونش قبرستونه و اون خونه مال زنیکه است
ااومدیم خونه شام خوردیم و اجی رفت پیاده روی با دوستاش من نرفتم چون حسش نبود
گفتم پیش مامانی میمونم تو برو
مامانی یه عالمه پسته اورده میگه بخور جون بگیری میگم بذار واسه خودت
میگه نه تو کسی نیست بهت برسه
بعد اجی اومد اجی میگه تو به خودت نمیرسی اصلا
میگم خوب من هزینه های واجبتری دارم وگرنه تا همین چند ماه پیشا هم به خودم خیلی می رسیدم
الان تورم نمیذاره که
فکر کنم فردا داداشی بیاد اینجا خوبه باهاش برگردم خونه همه کارام مونده
البته یه مقدار کمی کار کردم و امروز دیدم رییس خودش تو هتل خوشگلش تو دبی نشسته وخیلی از کارهای منو انجام داده!
دیگه هیچی منم بی سروصدا هیچی بهش نگفتم دوروزه !
اما فردا و پس فردا باید جبران کنم حسابی