امروز یکی از شدیدترین حمله های اضطرابی زندگیم رو تجربه کردم
فکر کنم دوساعت طول کشید
وضعیت جسمانیم رو هم چون تمرینم شدتش بالا بود تحت تاثیر قرار داد
جوری فشارم افتاده بود کف پاها و دستهام یخ شد
زیر گاز رو خاموش کردم چون میدونستم ممکن چندساعت توی رختخواب بیفتم
تمرینات تنفسی و.... وقتی تموم شد وگذشت
دیدم خودمو چطوری بغل کردم توی تخت و انگار دارم میگم تموم شد گذشت
ما از پسش بر اومدیم
این حمله های اضطرابی گاهی واقعا هیچ دلیل بیرونی خاصی نداره
مثلا دیشب من خواب دیدم که تسک های امروز شرکت رو نرسوندم!
من رو کارم خیلی حساسم
صبح که بیدارشدم یادم اومد چه خوابی دیدم و کلا چندساعت مونده که من باید این تسک های مهم
که بابتش اضطراب هم دارم رو تحویل بدم
دقیقا وسط همون حمله اضطرابی مدیرم یه تسک فورس خواست
و گفت اولویت بذار بااین تایم هم داد!
یعنی با تایمی که من باید از حمله اضطرابی میگذشتم حساب کنید تایمی نداشتم
فقط تونستم بشینم کارو انجام بدم
و تحویلش بدم
و یکمی تایم بخرم برای کارای تحویلی امروز
که البته به خودی خود وقتی کار فورسی پیش میاد کارهای تحویلی به همون اندازه عقب میفته
همون تایم هم باید میرفتم بانک یه امضا میکردم برای وام اجی
همه ی اینهاباهم کارهای کوچیکی بود برای یک روز عادی
ولی برای یک روز که اضطراب داری میتونه اندازه برداشتن کوه باشه
الان که مینویسم یکساعتی خوابیدم
و خواب دوای این طور روزهاست
خداروشکر که خوابم برد
قبلا در موردش صحبت میکردم
الان متوجه شدم وقتی توی یه حمله اضطرابیم صحبت کردن دربارش حالمو خوب نمیکنه
و خودم مدیریت کنم اوضاع رو بهتره
اون تایم هیچ توصیه و کمکی و... به دردم نمیخوره و بدترم میکنه
کافی یکی بهت بگه چیزی نیست که
همینم منو بهم می ریزه حتی چون یه جورایی شبیه انکار رنج
خداروشکر الان خوبم