خوب من برگشتم خونه خودم
از مراسم بخوام بگم همه چی خوب و خوشگل و جمع و جور بود
یه سالن کوچیک گرفته بودن برای مراسم که خیلی خوب بود
فقط من شارژ اجتماعی بودنم خیلی زود تموم میشه!
از وسط ها مراسم دیگه کلا دلم میخواست به خلوت خودم برگردم
و این همه معاشرت بااین همه ادم کلا برام یکمی آزار دهنده است!
چون من اصلا خیلی ها رو نمیشناسم دیگه اونقدری که تو مراسمها شرکت نمیکنم
خانواده عروس رو هم که فقط چندنفرشون میشناسم
و کلا برا همین کلا من جدید بودم برای اونا اونا هم برای من!
مامان بزرگ عروس و مادر عروسمون رو من کراشن کلا:))))
اون روزی که میخواستم برم یکی از پر استرس ترین روزهای امسالم بود!
چون باید کارای شرکت تموم میکردم که مرخصی نگیرم!
اصلا جا نداشت مرخصی بگیرم!
تازه باید هم دوش میگیرفتم هم موهام رو درست میکردم!
ولی نه یه جوری که نشه برم ترمینال:))))))
فکر کن با شنیون میرفتم ترمینال بعد تازه تا ساعت 12 هنوز مشخص نبود من قرار
اصلا با کی و چی برم! هرچی تماس اینا میگیرفتم میگفتن باید ساعت 3 به ما زنگ بزنی
تا ما جواب قطعی رو بهت بدیم که مثلا برای این ساعت میتونیم بگیم ماشین هست یا نه!
دیگه ساعت 12 گفت به مامانت اینا بگو بمونن من مرخصی میگیرم و ساعت 2 میبرمت خودم
میبرمت تا شهرتون از اونجا با مامانت اینا برو مراسم!
من دیگه به مامان اینا گفتم بمونید تا من برسم
میم هم خسته بود ولی خوب 1 اومد خونه و ناهار واستراحت و چک کردن اون یکی ماشین
و بعدم حرکت کردیم من حتی وقت نشد ناهار بخورم!
یااصلا ناهار از بیرون بگیرم به میم هم نگفتم!
فقط لاک زدم و موهامم که خودش فر هست یکم ژل زدم مرتب بشه
کار خاصی نکردم یه رژ نود که بعد قبل مراسم خونه داداش میکاپ کنم دیگه
میم خوب رانندگی میکنه و ارامش بخش اگر داداش میومد دنبالم من سکته میزدم
بااون حجم استرسم!
میم منو رسوند میدون دومی شهر و منتظر موند اژانس بیاد دنبالم بعد رفت
و منم همون تایم رسیدم خونه مامان فقط یه لقمه غذا تندتند سرپایی خوردم و حرکت کردیم
به موقع رسیدیم
ولی یکم موهام وز شد به لطف بندر:)))
که به کمک برادرزاده ام مهسا درست کردم و خیالم راحت شد
ارایش هم من کلا ارایش ملایم دوست دارم و اهل ارایش غلیظ نیستم
همونم بهتر بهم میاد
زن داداشمم من میکاپ کردم و
من یه شومیز سفید پوشیدم که جلوش خامه دوزی داشت
وشلوار بگ کرم کرپ
اجی هم کت و شلوار سفید پوشیده بود باهم هماهنگ بود تیپمون
خداروشکر اجی بود
وگرنه حوصله ام سر میرفت
اونقدر خندیدیم باهم و کلا حرف زدیم تااون تایم گذشت
هرچیم عروس اومد گفت بیا باهام برقص من واقعا حس رقصیدن نداشتم
یه جاهایی هم اشک تو چشمم بود بخاطر جای خالی داداشم
هرچند مراسم زنونه بود
اون چیزی که خانواده پدری رو اذیت کرد لاغری بیش از حد من بود:))))
همشون میگفتن چرا ایقدری لاغر شدی چرا هیچی ازت باقی نمونده
به نظرمون زشت شدی
اونقدر وایب منفی گرفتم از این قضیه اونقدر به مامانمم فشار اوردن که
چرااین قدر موجا لاغر شده چش شده چرا اجازه میدی رژیم بگیره و....
خوب همه زن های خانواده پدری تپلی هستن
و کلا زنهای بندری تپلن
بعد کلا لاغر نمیپسندن عموهامم خداروشکر نبودن و ندیدن!
ولی حتما به گوششون رسیده و کلا خیلی سراین قضیه حساسن
تا من پر هستم یکم اونا خوشحالن و میگن اره الان اوکی
زن عمو نیومده بود مراسم و ما صبح رفتیم دیدنش چون هنوز سالگرد عمو نشده
اونم گفت دخترا دیشب زنگ زدن گفتن موجا خیلی بد و لاغر شده
و چرا اینطوری شدی و به مامانتم گفتم و دعواش کردم چرا میذاره تو رژیم بگیری
تو چاق نیستی که اینطوری میکنی با خودت:(
خلاصه همین
شبم که اومدیم خونه خوب بودم باز غذا خوردیم با بچها گشنه ام بود
ولی خوابم نبرد تا خود صبح دقیقا من از اضطراب بیدار بودم
و اجی هم اذیت شد از نخوابیدن من
بعدخونه عمو خان داداش مارو رسوند بازار
من یه عینک آفتابی نیاز داشتم که خریدم و یه نیم تنه و دوتا لگ ترک هم خریدم یه دونه هم شیکر خریدم
همه خریدهای من باشگاهی هست:(
من کلا برای تو خونه از لباسهای h&m استفاده میکنم چون برای من که حساسیت دارم
عالی واقعا و راضیم اجی چندتا تیشرت و اینا ورداشت
من ولی تیشرت نخریدم
اومدیم خونه اجی یکی از تیشرت ها رو داد به من:))))خودم انتخابش کرده بودم البته
ولی نمیدونستم برای من هست
لانگ هست و میشه برای بیرون رفتن دوستانه و کلا باشگاه رفتن که تو کوچه است
ازش استفاده کرد خوبه غروب برگشتیم خونه خودمون دیگه
منم شب اومدم خونه خودم
چون رییسم عصر 4شنبه پیام داد یه سری کارمیخواست
دوتا هم گاف داده بودم تو کارهام!
این مدت تمرکزم خیلی اومده پایین
من میخوام یه مدتی کلا اینجا ننویسم یه چند روزی
شایدم ادرس پیج رو عوض کردم به دوستان قابل اعتماد ادرس رو دادم
باید فکر کنم
یه مدت میخوام از همه چی فاصله بگیرم
حتی میم
از دیشب که اومدم کلا هرچی اصرار کرده برای دیدن همدیگه و حرف اینا
من دیدم دلم میخواد از عالم و ادم به دور باشم!
گفتم یه مدتی میخوام خلوت کنم با خودم
چندتا تصمیم مهم دارم باید فکر کنم تصمیم بگیرم
چیزی تااخر سال نمونده من نیاز به خلوت برای جمع بندی همه چی دارم