موجودی عجیب به نام انسان!

امروز خونه مرتب شد خدا روشکر

یکم با استادم حرف زدم 

غذا هم که داشتم ناهارم رو که خوردم سعی کردم بخوابم 

میم نمیذاشت 

هی پیام میداد زنگ میزد

در نهایت خوابم پرید 

خودشم رسید خونه خواست بخوابه مهمون اومد واسشون 

کلافه است داداشش نیومده هنوز 

زنگ زده بودم یکم میام

و نیومد

همه کارای سالگرد افتاده گردن میم

و اون بنده خدام اصلا وقت سرخاروندن نداره 

من میبینمش وضعیت زندگیش اینطوری واقعا ناراحت میشم

ولی دخالتی نمیکنم مگر خودش دردل کنه 

که نظری بخواد ازم که حرفی بزنم بهش

بهش نگفتم میخوام برم کلاس خودش که میدونه من چه روزهای و چه ساعتی کلاس دارم 

خودش همیشه زنگ میزنه 

دلم میخواست پیاده برم 

زدم بیرون از خونه دیدم ماشین از پارکینگ اورده بیرون 

من سریع رد شدم رفتم چون میم خودش داخل خونه بود ندید منو

زنگ زد اماده ای بیام دنبالت؟

گفتم من پیاده رفتم تو مسیرم 

میگه خوب دوست داشتم خودم برسونمت

میگم مرسی واقعا من ولی امروز دوست دارم راه برم 

برگشتنی زحمت میدم بهت چون مه هست و هم اینکه اون موقع همو میبینیم

رسیدم دم در شرکت تو ماشین نشسته بود سلام علیک کرد گفت بیا بریم داخل 5 مین 

میرم میگه خوب موهات فر میکنی موجا خانم 

نکن از این کارها 

نکن با من 

موی فر دوست داره 

ولی من سشوارهام سوختن هردو 

مجبورم بذارم فر بشن موهام دیگه چه کنم 

یکم حرف زدیم شوخی کردیم گفتم من برم کلاسم دیر میشه 

گفت میام دنبالتها سرتق بازی درنیار شب خطرناک اون موقع گفتم باشه 

کلاس خیلی خوب بود اسپیکینگ هم من خوب جواب دادم یکمم کمک بچها کردم

و بعد کلاس میم اومد دنبالم با یه دسته گل 

من کلی ذوق کردم من عاشق گلم 

یکم دور زدیم منو رسوند خونه 

کار داشت باید برمیگشت شرکت

قرارشد اگر من زود نخوابیدم بریم خونه اش حرف بزنیم 

تا رسیدم مواد همبرگر گذاشته بودم امادشون کردم میکس کردم و قالب زدم

شام درست کردم 

بعد مربیم زنگ زد درمورد پروسه طلاقش صحبت کرد و ازم نظر خواست 

سعی میکنم واقعا دخالت نکنم تو این موارد 

سرکلاس هم کلی عروس داداش زنگ زده بود 

و پیام داده بود 

بهش پیام دادم ببینم مسالشون چیه که باز یاد من کردن 

گلها رو دوسه دسته کردم همه گلدون های خونه پر کردم

که بوی گل همه جای خونه بپیچه

امروز نزدیک های شرکت میم به این فکر میکردم 

چقدر ادمی موجود عجیبی

میگه خدایا من فلان چیز رو دوست دارم 

فلان کس رو دوست دارم 

از فلان ماشین خوشم میاد

وقتی بهش رسید چند چند صباحی دیگه ذوقی براش نداره تهش میگه که چی؟

دقیقا حال من این روزها همینه بی حسی مطلق به همه چیزه 

مثلا همین خود من

سه سال هر وقتی که میم رو می دیدم 

خوشم میومد ازش

و به این که خوشبحال اونی که میم باهاش تو رابطه است

اونم دقیقا منو می دیده همین حس رو داشته 

بعد سه سال که الان کنار همیم

من میگم خوب که چی؟

نمیدونم شاید هرکس دیگه ای حال منو داشت این دوهفته اول بهمن

که 6ام سالگرد باباست

و 14 سالگرد داداش

میتونست دوام بیاره بازم زندگی کنه با ذوق

بازم عاشقی کنه ؟

حس میکنم روحم مرده واقعا 

بازم خدا روشکر که میم کنارمه ادم باشعوریه 

میفهمه حالمو 

 

 

موجا ... ۳ خوشم اومد :)
مینا شین

موجا من واقعا اونجوری نیستم . یعنی یه چیزی رو که واقعا دوست داشتم داشته باشم وقتی بهش میرسم واقعا دوستش دارم .هر روز و هرلحظه دوستش دارم. تکراری نمیشه برام . حتی وقتی کنار میذارمش یا از دست میدمش هنوز یاد اینکه بهش رسیدم و دوستش داشتم برام قشنگه . البته درمورد آدمها فرق میکنه .

موجا عزیزم در مورد این سوگ های طولانیت هیچ نظری نمیتونم بدم چون خودم تحربه اش نکردم . الان با خودم میگم کاش موجا میتونست واقعا ببینه مرگ اصلا چیزی نیست که لازم باشه اینهمه توش بمونه ولی خوب چون تجربه اش رو ندارم همش میگم نمیدونم خودم چه میکردم در شرایط مشابه . 

خصوصا در مورد بابات حس میکنم اون چاله ای که تو قلبت کنده شده با هیچی پرشدنی نیست خوب ... 

چون که بچه به پدر مادرش نیاز داره و حتی وقتی بزرگ میشه باز از نظر روحی بهشون نیاز داره . ولی خواهر برادر بیشتر اوقات اینطور نیست .

امید که لذت بردن از زندگی و رابطه رو هم تجربه کنی . بسه دیگه اینهمه سال غم واقعا 

ولی من اینطوریم مینایی

وقتی به یه چیزی میرسم دیگه برام عادی میشه 
ولی دلیل نمیشه قدر ندونم یعنی در حین قدردانی در حینی که خداروشکر میکنم بابتش
دیگه هیجاناتم سرش متعادل میشه 
هیچ ادمی رو هم تو زندگیم همینطوری سراینکه بهش بی حسم نذاشتم کنار
یعنی باید واقعا اذیتم کنه که بذارمش کنار.
در مورد سوگ امیدوارم هرگز تجربه اش نکنی مینایی
دیشب دوستم حالش داغون بود چون سگش داشت میمرد سگی که 11 سال همراشون بود
میگفت موجا من الان دارم میفهمم مرگ اسم مرگ و کلا از دست دادن یعنی چی
فکر کن دوستم سوگ کسی رو تجربه نکرده تا الان 
بعد سگ داره میمیره نابود شده میگه نمیتونم تحمل کنم 
بعد مرگ یه ادم چطوری؟ چطور میشه طاقت اورد
من در حینی که مرگ رو پذیرفتم برای خودم حل شده است
مرگ عزیز هرگز نمیتونه قضیه ای باشه تو باهاش کنار بیای جای خالی اون ادم نابودت میکنه 
من الان با فوت بابا کنار اومدم دوسه ساله
اما فوت داداش داغونم کرد میدونی خیلی نادر یه پدر و پسر تو یک ماه تو تاریخ نزدیک بهم 
توی عروسی
میدونی داستان تراژدی دردناکیه 
برا هیچ کس هم شنیدنش اسون نیست.
چه برسه تحملش
وگرنه من بابت مرگ نگرانی ندارم میدونم جاشون خوبه تموم نشدن 
ادامه دارن حتی حالشون بی ما ممکنه خوب باشه
من تو بدترین برهه بابا رو از دست دادم 
برای داداش هم بدتر 
تازه داشتم مرگ بابا رو میپذیرفتم 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان