پایان سفر

دیشب ساعت 2 رسیدیم خونه 

داداشی دیروز ناهار اومدن منم به مامانی گفتم اصلا حرف زنیکه رو پیش نکشه

داداش خیلی حساس شده 

دیگه نمیدونم چطوری بعد ناهار حرفش شد و داداش فهمید که زن داداش اولی خبرها رو به گوش زنیکه میرسونه واونام رفتن خونشون و....

تا من ظرفها رو میشستم دیدم داداش چقد ناراحته 

گفت مامان بیا بریم بندر 

دیگه پاشدن رفتن بندر 

منم نرفتم همراهشون اجی هم موند چون میخواست بره ارایشگاه 

منم یکم خواستم بخوابم پارسینا موند پیش ما گفت دوست دارم بمونم

دیگه من واجی رفتیم خونه قدیمی 

همسایه اومد پیشمون نشستیم تا غروب بعدم برگشتیم و شام و اینا 

منم وسایلم رو عصری اماده کرده بودم گفتم خوب داداش اینا شام نمیمونن وزود میان که بریم 

اما داداش اینا شام اومدن ودیر اومدن 

هی میگفتم چی شد داداش؟

هی میگفت واسا تو راه بهت میگم 

گفتم خوب چی شده 

گفت من که نمیخواستم برم بندر من قصدم این بود که بمونم ناهار وشام پیش شما وزودم حرکت کنیم

اما مامان که گفت اینا اینطوری کردن وقتش بود که زن داداش بزرگه هم سرجاش بشینه 

حالا جالبه اصلا داداشی اهل حاشیه و اینا نیست یعنی هیچ کدوم از داداشام نیستن

همیشه دوری میکنن از این حرفا

حالا چقد داداشی تحت فشاره که اینکارو کرده

داداشی و داداش بزرگه یه جورای عاشق همن اصلا

ومحال کسی بتونه باعث اختلافشون بشه یااینکه همدیگه رو ناراحت کنن

من فکر میکردم ایقدی داداشی ناراحته می خواد بره رک به زن داداش بزرگه حرفهاش بزنه

اما نه خیلی عاقلانه رفته بود با خودش داداش بیرون صحبت کرده بود 

و گفته قضیه چیه ایناایقدی صمیمی شدن؟ حرف میبرن میارن؟

و...

داداش هم گفته بود که ایقدی این زن خراب کرده همه چی رو که هیشکس نمیتونه درستش کنه

و یه سرماجراها داشتن داداش واسه من تعریف کرد من شاخ درآوردم 

کلی زمین داشته داداش گفت اینا رو گذاشتن برا فروش

و نمیدونم دارن چه غلطی میکنن از اینورم وامهای مبلغ بالا گرفته بودن به نام داداشی و داداش

پرداخت نکردن اقساط و حقوق داداشی رو بستن و....

از اینورم دوتاخونه خان داداش گرو بوده یجا برا محمدرضا اونم اخطار گرفته سرش که خونه ها مصادره میشه اگر پرداخت نکنن دینشون رو

خان داداش تو چالش با اینا افتاده و از این ورم داداشی

خیلی حرفهای دیگه ...

اصلا من شوکه بودم هی داداشی میگفت بیا ببین عاقبت خوبی رو 

البته زن داداش تو ماشین ساکت بود کلا این یکی زن داداشم خیلی اهل دخالت نیست 

و فقط گفت اومدن بیمارستان پیش من همیشه میان مرکز ما آزمایش میدن منظور برادر و خواهر زنیکه بود بیماری کبدی دارن 

سر آشنایی با زن داداش میرن اونجا همیشه الان چند ساله 

گفت این سری اومدن من دیدم پذیرش شدن بعد طبق عادت اومدم سلام علیک کردم و....

گفت خواهره سرشوبرگردوند و جوابم نداد برادر هم بدتر

ونری به مامان اینا بگی ها ولشون کن فقط خواستم بگم این زنیکه خودش تنها نیست خانوادش بهش خط میدن و...

تازه نمیخواست بگه داداشی حرفشو پیش کشید که اون اینو گفت 

من تارسیدیم خونه همینطوری هنگ بودم

اصلا یه چیزایی گفت در حد شاخ درآوردن من!!!

من خواب از کله ام پرید تا رسیدمم کاری نداشتم وسایل رو گذاشتم و کولر رو روشن کردم 

امروز لیلا استخدامی داشت و تا سه حرف زدیم با نازی یکم ارومش کردیم

دیگه من خوابم نبرد کلا

همش تو فکر حرفهای داداشی بود م و وقیح بودن این زن 

کارهایی که کرده 

هنوز داروها رو من اثر نکرده این چند روز هنوزم من اضطراب دارم 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان