قصه استاد و پدرش

دیشب که کلاس داشتیم استاد شروع کرد به حرف زدن درباره خودشو پدرش

خوب این کلاس روزهای شنبمون اصلا رسمی نیست

یه گروه کتاب خونی بودیم 

که دوستای استاد وشاگرداش بودن

منم عضو کرد البته ازم پرسید منم گفتم اره عضو کن

دیگه هیچی اونقدری اون گروه رو ازشون عضو کم کرد تا رسید به ما 5 نفر

یعنی استاد هی گروه جدید میساخت برا کسایی که فعالیت دارن که بقیه که فعال نیستن دیگه جایی نداشته باشن

تا جایی که دیگه فقط دیدیم همین 5 نفریم که کلاس شرکت میکنیم اگر کتابی معرفی میشه میخونیمش و درباره اش حرف میزنیم و...

بعد که شدیم 5 تا کلا قصه عوض شد 

صمیمت بیشتر شد 

تجربه های شخصی پررنگ تر شد

و حتی کتابخوانی تبدیل شد به فیلم دیدن به مستند دیدن به فایل صوتی گوش کردن مشترک

هفته پیش همه بیان کردن مشکل خواب دارن

منم خوب همه میدونید مشکل خواب دارم

گفتم من مدتی مدیتیشن میکنم وفکر میکنم موثر بوده

تعداد شبهایی که میخوابم بیشتر از اون شبهایی که بد خوابم 

و این برای من یه پوون مثبت بوده از مدیتیشن

هیچی نگو استاد هم این هفته مدیتیشن کرده 

بعد داشت میگفت یکی از دانشجوهاش اومده گفته استاد من پدرم درگیر سرطان روانم داره از هم میپاشه 

استادم که گفته منکه تخصصم روانشناسی نیست ولی باید مدیریت کنی احساساتت رو و ببینی تو این شرایط باید چه کنی؟

اونم یه شب بعد پیام داده استاد من رفتم دکتر و... بهم پیشنهاد مدیتیشن شده و اینم فایلهایی که بهم داده شده 

استادم اون شب گوش میکنه و اروم میشه و خوابش میبره 

هیچی دیگه جالب بود 

گفت بعد به دانشجوم گفتم هر فایلی داره بفرسته اینم هرشب راس ساعت 11ونیم فایل میفرسته و میگه استاد من همین الان دارم بااون گروه مدیتیشن میکنم

و جالبه میگه منم همون تایم انجام میدم و حس خوبی داشتم 

حالا جالبه استاد من از اوناست که به هرچیزی میگه خرافات! و هرچیزی تو کتش نمیره!

این هفته میگفت واقعا ممنونم که بهم گفتی اینو و رفتم انجامش دادم

استاد میگه بیایم خوابهمون بنویسیم و انالیز کنیم خودمون

یه شبهایی اگر یادتون نمیمونه خوب بیاین اب بخورین قبل خواب که ازفشار جیش بیدار شدین خوابتون یادتتون میمونه یادداشت کنید

البته نگفت جیش:)))))) من میگم جیش:)

خلاصه اینکه اینطوریاست دیشب کلاس دوساعت و خوردی طول کشید واستاد از باباش گفت از رابطه خیلی بدشون باهم

و دیشب کلا درد دل میکرد میگفت من این گروه برام برون ریزی داره 

و من صحبت کردم درباره حسم نسبت به داداشم و اتفاقی که براش افتاده

بقیه بچها هم تجربه خودشون گفتن

من پیشنهاد دادم این هفته رستگاری در شائوشنگ رو ببنیم 

البته من هزار بار دیدمش ولی سیر نمیشم که

وقرارشد ببنیمش و تحلیلش کنیم هفته بعد

امروز هم احتمالا حقوق بدن بهمون البته بعید بخاطر تعطیلی دوروز اینده 

منم یادم نبود که تعطیله:)))))))) میخوام برم خونه حتما بگم محمد بیاد دنبالم یا با لیلا ونازی برم

دیشب من روش استاد پیش گرفتم یه کابوس وحشتناکی دیدم 

یعنی تا بعدش که بیدارشدم تاخود صبح و خوابهای بعدش حتی من بدنم کوفته بود

و گلوم خشک و تنم می لرزید ازش ترس

تو خواب تشنج کرده بودم فکر میکنم بخاطر اضطرابمه 

البته من نمیتونم با گروه برون ریزی داشته باشم هنوز برام غریبه ان ولی استاد چون تک به تک مارو سالهاست میشناسه

اینطوری براش راحتتره 

ولی برای من نه هنوز جواب نمیده این 

میخوام حتما نوبت بگیرم از یه دکتر روانپزشک برای مصرف دارم مشورت بگیرم.

 

------

پینوشت 

کولر فروش رفت اقاهه به نظر منصف میومد

دیگه دیدم خریداربهش تخفیف دادم فروش رفت هزینه رو واریز کرد رفت کولر رو تحویل گرفت

و بعدشم یکمش رو واریز نکرد که بیاد ابزارهای کولر که خونه مونده رو هم بیاد ببره

منم امروز ریلکس کردم کارام سبک بود 

و غذاهم داشتم

برم عصری برا مامان یه صندل بخرم 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان