ظهر خوش خوشان نشسته بودم بعد از یکم مرتب کردن خونه

سروسامون دادم میز کار و یه سری چیزها رو 

که داداش زنگ زد سریع ده مین دیگه اماده باش میام دنبالت

گفتم وا خوب چی شده؟ 

گفت حرف نزن رو حرف من فقط لباس بپوش بیا دم در

دیگه سریع یه دوش گرفتم موهام خیس نشن

و بعدسریع لباس پوشیدم 

و داداش اومد 

نگو قرار بوده منو ببرن بیرون 

دیگه مادر خانم داداش هم اومد و باهم رفتیم اطراف شهر

یه جای خیلی خوبی بود چشمه اب گرم و بوی پونه تازه 

با بچها حسابی من بازی کردم  و پیاده روی و پونه چیدیم حسابی و بو کشیدیم 

تو اب بازی کردیم و راه رفتیم 

داداش اینام غذا درست کردن و تا ساعت 9 بیرون بودیم 

هوا ظهر گرم بود ولی بعدش هوا خنک شد و دیگه نشستیم دور اتیش

خاطره خوبی بود از تولد امسال و 13 به در 

بعد پارمیس اصرار داشت ما میخواستیم فردا شام ببریمت بیرون  ورستوران رزور کرده بودیم 

به زن داداش گفتم نه بذارش برا اردیبهشت

که دیگه تولد خودتم هست 

من تولد شناسنامه ایم 1 اردیبهشت

خلاصه ایقدی من و وروجک ها حرف زدیم وبازی کردیم و تو اب راه رفتیم که من هلاکم

تو مسیرم ماشالله ایقدی این دوتا حرف زدن که من هلاک شدم 

ناهار که من نخوردم شامم که داداش اینا اماده کردن یه کوچولو خوردم میلی نداشتم 

خونه هم اومدم دوش گرفتم و غذا گرم کردم بازم میلم نکشید فقط از دیشب من دارم شربت غوره میخورم که مورد علاقمه همش گرممه

الف بهم پیام داد و تبریک تولد گفت 

و چندتادیگه از دوستام و خانواده و اقوام

محمد اینا که زنگ زدن و تبریک گفتن

خونه هنوز کار داره ولی من دیگه خوابم میاد و باید بقیه اش بذارم برای فردا 

همین خاطره خوبی شد امروز در کنار عزیزانم.