امروز راضی کننده بود...

امروز سعی کردم کمی به روال عادی برگردم.

دیشب زودتر از هرشب خوابم برد ساعت 2 و ساعت 7ونیم خوابم کامل شده بود بیدار شدم

پهلو درد شدم بخاطر موندن تو رختخواب 

و تا 9 موندم و بعد پاشدم چایی دم کردم و صبحانه خوردم 

و گفتم بیا امروز یه حرکت بزن که بتونی یه قدم به روال عادی نزدیکتر بشی

همون موقع داداش کوچیکه زنگ زد من دارم مامان میارم پیشت 

گفتم چه بی خبر؟

گفت مامان حالش خوب نیست میخواد بیاد چکاپ سالیانه اش و...

هیچی منم خونه در حد گند ورداشتن کثیف و شلخته بود 

زنگ زدم داداش گفتم مامان 20 مین دیگه میرسه میخواد بیاد دکتر

داداش گفت بگو بیاد خونه من من میبرمش تو هم سخت نگیر

دلم نمیخواست مامان اینطوری منو حال وروز زندگیمو ببینه

خیر ببینه داداش

دیگه خیالم راحت شد فشاری روم نیست

و نشستم پای پروژه استاد 

پارمیس پیام میداد عمه توروخدا پاشوبیا اینجا 

دیگه گفتم باشه شب میام تا ول کرد هی تشکر میکرد و قربون صدقه ام میرفت که قول دادم برم خونشون میدونه هروقت قولی بدم عمل میکنم بهش

نشستم پای پروژه استاد و تا ظهر 60 درصد جلو رفته بودم 

گفتم تاامروز ناهار بخورم بیش از 20 روزه ناهار نمیخورم و میلی ندارم

سعی کردم  و ماکارونی تو فریزر بود گرم کردم خوردم اشتهام امروز بهتر بود حالت تهوعم نداشتم 

دیشب داداش اومد دنبالم رفتیم روغن زیتون و کره بادام و... گرفتیم از اون کارگاه بعد بردم کوروش باقی خریدامم کردم 

گفت تو هم باید به زندگی برگردی 

سعیتو بکن

خودشم اما روحیه اش بدتر منه

دیگه تا ساعت 4 تمومش کردم پروژه رو داداش زنگ زد سرکار بود گفت مامان اصرار داره امروز همه ی دکتراش رو بره که فردا برگرده 

و منم سرکارم نوبت گرفتم 

گفتم من میبرمش

ولی نوبتهارو همه رو بذار برا 7 گفت باشه 

دیگه پاشدم سرویس شستم و دوش گرفتم 

و چایی دم کردم و یکم دراز کشیدم پروژه رو از اول مرور کردم 

و پاشدم پیاده رفتم خونه داداش یه خیابون بامن فاصله داره میشه یه ربع

رفتم گل فروشی سر راه یه گل شمعدونی خریدم که خیلی خوشگل بود 

دست خالی نرم پیششون من سه ساله اینجام فقط دوسه بار رفتم خونشون

دیگه رسیدم و پارمیس خیلی ذوق کرد زن داداشمم از گل خیلی خوشش اومد

رفته به مامانش گفته باید شام خاص درست کنید چون وقتی من میرم خونه عمم غذای خوب درست میکنه برام:)

گفته بود پیتزا 

دیگه من مامان برداشتم بردم دکتر و نوبتهاش رو یکی یکی انجام دادم خداروشکر پولم کافی بود همه برای دکترها هم داروها

چقدم همه چی گرون شده 

مامان معذب بود و هی میگفت از کارت خودم بکش و بعدشم اصرار بیا انتقال بده به حسابت گفتم نمیخواد خوب این چه کاریه

دیگه داداش و زن داداش اومدن دنبالمون رفتیم خونه 

و داداش یه پیتزای خفن درست کرد خیلی خوشمزه بود 

میگه تو چقد ناز میکنی برا غذا خوردن باید دوتا پیتزا کمتر نخوردی تو

من به زور دوتاتیکه خوردم 

و بعدم با بچها یکم بازی کردم و دیگه گفت شب بمون گفتم نه برم خونه خودم

اومدم مامان هم قرار شد بمونه داداش صبح ببره ازمایشهام بگیره

و ظهر باهم بریم خونه وبریم سرخاک

امروز با فاطیما صحبت کردم باز نتونستم حتی توی ویس هم بغضم میترکه 

میگفت عمه تو نزدیکترین کس بودی به من الان باید بدونی چه حالیم 

من مدام دارم از تجربه حال خودم بهش میگم و چیزی که بهترم میکنه میخوام اونم روند بهبودی رو طی کنه زودتر.

امیدوارم هممون به زندگی برگردیم.

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان