امروز کلاس TA داشتم.
و درمورد تله ها و پیش نویس های زندگی بود، که این مساله رو من زیاد دارم
یعنی اکثرمون این تله ها رو داریم و با خوندن کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید میتونید تله هاتون رو پیدا کنید
من پیش نویسهام رو تا حدودی میدونستم و تله های زندگیم رو
وقتی برای استاد شرح میدادم، گفت بااینکه این مدت خیلی درد کشیدی و هرکس دیگه بود
جلسات رو ول میکرد اما تو موندی و دردهات و رنجهات رو طاقت آوردی برای میوه شیرین آگاهی
دیدم راست میگه اگر من به دردهام آگاه نشده بودم چطور میتونستم زندگی سالمی داشته باشم؟
وجالبه وقتی توی حال بدت دقت میکنی سرنخها رو پیدا میکنی
من تمام حوادث ریشه اون اتفاقات برام واضح شدن قشنگ میرفتم به خاطره سه سالگیم و اون تله
خاطره 12 سالگیم و اون پیش نویس...
نمیدونم اگر طاقت دردش رو دارید امتحان کنید.
چقد دنیای مجازی هم کوچیک هم بزرگ، از بی دوستی مینالیم هممون از تنهایی
من با استادم سال 90 توی وبلاگم آشنا شدم میومد میخوند منو کامنت هم میذاشت
من شاهد خیلی از اتفاقات زندگیش بودم
قشنگ یادمه یکسال بعدش که رفتم تهران دعوتم کرد خونه اش. و اون شب با مرحوم شام مهمونشون بودیم.
یکسال بعدش شاهد قبولی دکتراش بودم. شاهد بیکاریش طلاق ورشکستی خرید خونه خرید ماشین برگشتن به شهرستان و....
همینطوری این رفاقت ادامه پیدا کرد من هروقت میرفتم تهران میرفتم خونه اش میموندم من وبهار دوستای خوبی شدیم
گفت موجا ببین پازل زندگی ما آدمها خیلی عجیبه و هرچیزی به وقتش اتفاق میفته اینکه تو شاهد این همه اتفاق توی زندگی من بود
من شاهد این همه ماجرا توی زندگی تو
اما تو قرار بوده ده سال بعدش بیای یه کلاسی از من ...ما همیشه قطعه های پازل زندگی هم بودیم!
هرچیزی جای خودش توی زندگی ما اتفاق میفته بستگی داره کی موقعش برسه!
امروز نتونستم برم پیاده روی و دیره دیگه اومدم جاش اینجا پیاده روی کردم:))