این هفته کاملا شل کردم
توی کار کردن توی هر چیزی!
از هفته پیش به خودم قول دادم هرکدوم از دوستام این روزها دعوتم کرد
هیچ بهانه ای نیارم و اولویتم فقط خودم باشه و حالم!
صبح رفتم باشگاه یه تمرین سبک انجام دادم
دیشب که تراپی رفتم و از 8 تا 10 تراپی بودم که خیلی خوب بود
تراپیستم رو عوض کردم!
البته به صلاحدید خودم از همون کلینیک من یه تراپیست دیگه گرفتم
بخاطری بااون یکی معذب شده بودم بخاطر پیشنهاد همکاری و هم تایممون که بهم نمیخورد!
و بعدم حساسیتی که میم روش داشت!
اون دکتر مدیر کلینیک هست!
دیشب به نظرم برای روز اول خیلی خوب بااون اقای دکتر میانسال ارتباط برقرار کردم
و احساس راحتی داشتم تو جلساتمون
هم مدل درمانیش به من بیشتر میخوره چون هیجان مدار هست
بعد از تموم شدن جلسمون
به میم اطلاع دادم که تموم شده تراپیم منتظر بود بهش اطلاع بدم
بهش گفتم نگرانم نباشه میخوام پیاده بیام خونه هرچند مسیر خیلی طولانی هست!
یکم پیاده روی کردم و هوای خنک و سرد اسفند رو بو کشیدم
توی راه یه دسته گل زیبا خریدم برای میم
بله من برای میم عزیزم گل خریدم برای همه ی صبوری هاش
و همه ی مهر و لطفش به خودم
کی گفته نباید برای مردها گل خرید؟
میم دوسه بار تماس گرفت ببینه اون موقع شب رسیدم یا نه
چون یکم خلوت شده بود شهر
زنگ زدم آژانس بیاد که گفتن راننده نداریم الان و باید نیم ساعتی منتظر بمونید!
تاکسی هم که نبود
من توی این شهر از اسنپ استفاده نمیکنم!
میم دیگه تماس گرفت و دلش طاقت نیاورد اومد دنبالم
گل رو تقدیمش کردم
خیلی خوشحال شد بچم
بعدم که رسیدم خونه باز پیام دادبابت گل تشکر کرد ...
باز تماس گرفت هم تشکر کرد بچم بسکه ذوق کرده بوده لابد
خدایی هم دسته گل خوشگل و لایقی بود از رز مینیاتوری و شکوفه عروس
گفت اوردم خونه خودم گذاشتم تو اتاق خواب که از بوش لذت ببرم
دیگه رسیدیم خونه ساعت 11بود و من خسته تند تند کارای فردا شرکت رو روال انداختم
امروزم رفتم باشگاه تمرین سنگینی بود به نسبت دیروز ولی از هرکدوم از برنامه ام یه ست کم کردم
چون هنوز نه اشتهام اونقدر من غذا زیاد بتونم بخورم!
نه اینکه توانم عین سابق!
پس باید خیلی مراعات جسمم رو بکنم
اومدم خونه ثنا تماس گرفت نادی زنگ زده بریم دوردور خارج شهر هستی؟
گفتم پایه ام
کیک هویج درست کردم و ساعت 2 من کارای شرکت تموم کرده بودم و زدیم بیرون
رفتیم یه جا با حال کنار رودخونه
از درخت هم بالا رفتیم:)))))
میم مونده من چطوری از درخت بااین ارتفاع بالا رفتم عکس گرفتم
گفتم خوبی یه مثلث ورزشکاری رفاقتی همینه!
نشد نداره هر سه تامون از درخت رفتیم بالا عکس انداختیم
حال کردیم کیک و چایی نوش جان کردیم صدای اب رو گوش کردیم
خدارو هم خیلی شکر کردیم بابت این همه زیبایی
قرار یه سفر هم گذاشتیم برای بعد عید!
که بریم ویلای نادی اینا شیراز
داداش نادی و داداش کوچیکه من دوستن! اینو تصادفی متوجه شدیم:))))))
واقعا دنیا چقدر کوچیکه!
ساعت 5ونیم اومدیم خونه
من که لش کردم
خونه خیلی این روزها نامرتب و شلخته است
ولی اولویتم نیست که بشینم تمیز کاری کنم!
دیگه پاشدم خونه رو تمیزکردم و تی کشیدم و دستمال کشیدم
یکم رنگ خونه بگیره!
من دارم همه ی تلاشم رو میکنم که این اضطراب بتونم درمان کنم
و هم از این روزها بگذرم برام دعا کنید:)