روزهای تقریبا اروم

دیروز عصر خاستیم بریم خونه قدیمی

دیگه من گفتم برم داروخانه 

نزدیک خونه مامان چندین مرکز درمانی بزرگ و داروخانه هست

من یه داروخانه رو انتخاب کردم که تو مسیره و کلا مامان اینا کم میرن اونجا چون یه دونه جفت خونه هست

بعد رفتم اونجا داروم بگیرم اولا متصدیش اومد کلی سلام علیک و... نگو این همکلاسی قدیمیم بوده 

من هم گیج بودم کاملا:))

دیگه هیچی بگم اینو روم نمیشد داروهایی که نشون میده برای اضظراب رو از دوست قدیمیم بگیرم!

ولی به خودم گفتم وا نکنه این داروخانه رو انتخاب کردی که مامان اینا هم نبیننت؟

مگه داری کار خلاف میکنی؟

همون لحظه داداش سامی هم اومد همون داروخانه:)))زیبا نیست؟

اومده بود داروهای خاله ام روبگیره چون خاله ام پیره و بیشتر کارهای اینطوریش رو سامی انجام میده ومرتب بهش سر میزنه 

دیگه داروهای خاله رو هم ازش گرفتم گفتم بده من بگیرم که الان نوبتم میشه

و رفتیم خونه قدیمی و شامم اونجا بودیم تا ساعت 12

مامان ولی زودتر رفت چون میخواست بره خونه خاله عیدی

بعد منو واجی داشتیم میومدیم که یه پسر رد شد ناجور نگاه کرد اتفاقا موتوری هم بود من سرم پایین بود مشغول حرف زدن با اجی

اما اجی متوجه شده بود و عصبی بود گفت واسا الان حسابش میرسم

دوباره از پشت سر صدا موتور اومد گفت خودشه واسه الان میدونم چیکارش کنم 

فکر کنید یه خانم چادری با ماسک مشکی ببنید که از این اباها سرشه 

بعد یهویی استین اباشو زد بالا و گارد گرفت من مرده بودم از خنده جدی گارد گرفته بود پسره رو بندازه گفتم بابا شاید اون یکی نباشه

واسا رد شه چهره اش ببین بعد

خوب شد پسره قبلی نبود:)))))))

یعنی خدا بهش رحم کرد 

من یعنی تا رسیدم خونه مرده بودم از خنده گفتم باید بیام پیشت دوره بخدا

اجی همیشه اینطوریه هرجا میریم به من نگاه میکنن طرف رو میشوره میذاره کنار 

تعریف میکرد دبیرستان بوده یه بار بارون بدی اومده بوده و مجبور میشن برای رد شدن چادر و پاچه شلوار رو بگیرن بالا و رد شدن

یه گروه پسر دبیرستانی پشت سرشون بودن و یکیشون میگه اون دختر چادری رو ببینید لامصب چه پای سفیدی داره 

حالا اجی و دوستاش بودن و فقطم اجی چادری بوده 

میگه یه سنگ برداشتمو رفتیم تو کوچه اینام دنبال ما اومدن 

یهو برگشتم و پسره که این حرف رو زده بود نشونه گرفتم گفتم اگر مردی بیا جلو میگفت پسرها رنگشون پریده بود دوستامم مرده بودن از خنده 

یبارم یکیو رو سیلی زدم سری همین که گفت چقده سفیدی

اجی خیلی بور و سفیده وچشاشم عسلی

همین خیلی تو چشمه با چادرمشکی

دیگه خلاصه من باید ازش یگم جسارت یاد بگیرم 

اومدم خونه قرصهام خوردم خوابم برد مدیتیشنم نکردم فقط  عود روشن کردم مال اجی رو خوابم برد

ساعت 12 بیدارشدم متوجه شدم داروم رو باید یک چهارمش رو مصرف میکردم من کامل مصرفش کردم:))))

عصری هم اجی میگه بیا بریم خونه دوستم 

دوستش اومده مرخصی میخواسته بیاد برا عرض تسلیت اجی گفته نیا توروخدا من میام ونمیخوامم حرف ختم رو بزنم

گفتم باشه اگر حال داشتم میام باهات

حالا ببینم کی بریم من دوش بگیرم و یکم سرحال شم

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان