خداروشکر که هفتمون با بارون شروع شد!
از دیشب آروم وبی صدا بارون می باره عین بارونهای تهران
و من حس آرامش میکنم
دیشب زود خوابم برد
و صبحم ساعت 9 بیدار شدم و همچنان مشغول مطالعه و انجام کارام بودم
چون ناهار هم نیاز نداشتم درست کنم کار خونه هم نداشتم زیاد
ولی دوتا تلفن وقت گیر داشتم سرظهر و هرکدوم نیم ساعتی وقت گرفت ازم
بعدش ناهار خوردم و یکم استراحت کردم و بعد نشستم پای کار تا یه ربع به 5
سریع هم حاضر شدم رفتم باشگاه
امروز مربی برنامه ام رو آورده بود وای نگم چقد سنگین بود قشنگ بدنم حال اومد
عاشق مربیم شدم رفد
برا دستم برنامه جدا نوشته با توضیح مفصل
واقعا ندیدم مربی اینطوری
برنامه اش هم برای من فکر میکنم جواب بده هم سنگین هم کل تایم باشگاهم رو میگیره فرصت سرخاروندن ندارم کلا
هرچند روزهای پیش هم من کلا کاری به کسی نداشتم
ولی امروز ایقدی خندیدم به همون دخترخانمی که کم سن بود با لباسهای خیلی خونگی میومد باشگاه
امروز گوشیم زنگ خورد بدوبدو رفته آورده میگه گوشیت زنگ میخوره
ازش تشکر کردم بعد میگه تو خیلی خوب ورزش میکنی من دوکیلو کم کردم کمه
منم بهش گفتم وای خیلی خوبه که تاعید حسابی خوشتیپ میشی و لباسهای سایز کوچیک میخری:))))))
خیلی خیلی درامدمون کم شده همینطوری پیش بره باید فکر کار جدید باشم
امیدوارم همه چی اوکی بشه و خوب پیش بره
زیربارون برگشتم خونه و حسابی خیس شدم اما لذت بردم با مامانی حرف زدم و بعد هم رفتم دوش گرفتم
الان باقی مونده آش فریزری رو گرم کردم و منتظرم سرد بشه شامم رو نوش جان کنم وبرم درگیر زبان شم که خیلی عقبم.
------------
اون دوستم که دستش عمل کرده بود افسردگی بدی گرفته و مجبور شده با داداشاش اشتی کنه
و داداش زنگ زد بهم گفت خیلی اوضاعش بهم ریخته اخلاقشم که اصلا خوب نیست ورفتاراشم درست نیس
بردم گذاشتم خونه داداش بزرگم که ازش مراقبت کنن
پیام دادم به برادرزاده اش خیلی دختر ماهیه
گفت اره مجبور شده بیاد اینجا و ما حواسمون بهش هست
من فردا شب برم عیادتش
برادرزاده اش هم میگه این همش داره از دستش حرف میزنه گیر داده به دستش ول کنم نیست
نمیتونیم حواسش پرت کنیم
اخه عمل دستش عمل ساده ای نمیدونم چرا ایقد شلوغش کرده میترسه خوب نشه