دیشب بعد نوشتن پست و خوردن شام
مشغول تحلیل کار استاد شدم و همه چی خوب پیش رفت
که لیلا زنگ زد
گفت میای بریم بیرون؟
بچها هوس پارک کردن نازی هم رفته شهر باباش اینا
گفتم اره میام
چون کاریم نداشتم و کار استاد 80 درصدش انجام شده بود
منم پاشدم سریع لباس پوشیدم که لیلا زنگ زد گفت بیا پایین
دیگه رفتیم یکم خوراکی خریدیم و چایی هم لیلا درست کرده بود با یکم تنقلات
و رفتیم پارک خیلی سرد بود
و ماهم با لباس نا مناسب بودیم هی چایی میخوردیم که گرم بشیم
تا ساعت 11ونیم نشستیم و از هردری سخنی
و بعدم منو رسوند خونه و منم تارسیدم
یکم رو فایل استاد کار کردم و خیالم راحت بود امروز فقط دو ساعت کار داره
فایل رو هم روی دسکتاپ ذخیره کردم و خوابیدم
صبح بیدار شدم صبونه خوردم و بعد یکم نازی غر زده بود که شما دوتا دیگه حیاتون ریخته بدون من میرین اینور و اونوربهتونم خوش میگذره:))))
گفتیم تا دندت نرم شه والا همش اینورو اونوری یجا نمیمونه این دختر
دیگه خلاصه سیستم روشن کردم یاخدا ویندوز بالا نمیومد
تا ساعت 5 روش کار کردم به هرروشی که فکر کنید ویندوز ریپیر نشد و مجبور به تعویض ویندوز شدم
الانم دارم افیس و نرم افزارهای خودم و ... نصب میکنم
و به استادم پیام دادم قضیه اینه!
و من دوروز دیگه وقت میخوام براانجامش والا
خداکنه غر نزنه!
هنوز نخونده پیامم رو !
دیروز الف پیام داده و ی سری عکس
با بچها و مدیران شرکت رفته بودن یه هتل باحال و خفن
و البته همه مدیران سراسر کشور!
بعد میگم تریون کو؟
میگه وا مگه خبر نداری همشون اخراج شدن!
من نمیدونم یعنی شوکه ام!
میگن خودش نیاد خبرش میاد:))))))))))
میخواستم جارو بکشم خونه رو جارو برقی دیگه کار نکرد البته فکر کنم سیمش اتصالی کرده!
اینم از تلفات امروز!
این هفته سشوار و جارو برقی و لبتاپ بود! گفتم به جمعه برسه این هفته تموم بشه والا!
الان پنکیک جودوسر درست کردم که یکم مغزم بتونه کار کنه خوابم گرفته
و لی باید بیدار باشم ونرم افزارها رو نصب کنم و کار استاد دوباره ران کنم
فردا هم تحلیلش کنم
اینم از اوضاع ما!!
خیلی غروبهای جمعه شخمیه!
و من ازشون بدم میاد
بخصوص وقتی تنها باشم
زمستون وپاییز منو خیلی یاد مرحوم می اندازه و کلی خاطره دارم
حالم بد میشه ازریماند شدنشون متنفرم از این حافظه ام!
همه چی یادشه باجزییات
دیشب با لیلا خیلی حرف زدیم اوناهم میخوان انتقالی بگیرن
و برن اصفهان
شوهرش دوست داداشمه و میگفت هفته اینده با داداش قرار دارن برن بیرون میگه که خیلی دکتر خوشحاله که داداش انتقالی میگیره اصفهان
واونم به عشق داداش میره اونجا
خوب منم رفتنیم ولی خوب هنوز تصمیمم قطعی نیست باید اول زبان به جایی برسونم بعد پاشم برم!
دوستم که بانکیه عمل کرده دستشو و وای چقد استرس داره
همش پیام میده موجا برام بخون برام بپرس من دستمو چه کنم
میگم صبور باش تا خوب شه
ترسیده دیگه خوب نشه همش داره عکسش میفرسته برامن
منم دلم ریش میشه
و راستش یکم حس انرژی منفی میکنم!
خواهر زنگ زد جوابش ندادم وبهش پیام دادم ویندوز پریده درگیرشم بذار اگر بیدار بودی اخر شب حرف بزنیم
ولی بعید خودم بیدار بمونم از خستگی!