ایقدی امروز بیکار بودم و کار خاصی نداشتم
که اصلا نمیدونستم باید چه کنم؟ منظورم سرکارم بود
بخاطر همین شلف ها و استندها رو تا جایی که توان داشتم مرتب کردم لباسها رو تا زدم
و بعد دیدم هنوزم یک نشده خمیر بسکویت ساقه طلایی رو درست کردم و گذاشتم یخچال
ناهارمم که خورشت بامیه داشتم از 4 شنبه
بعد از ناهار هم نخوابیدم و مشغول درست کردن بسکویت ها شدم خیلی خوب شد عکسشو براتون اون زیر میذارم:)
دختردایی پیام داد که دیشب بهش خیلی خوش گذشته و تو چی؟ جمعمون دوست داری؟
گفتم اره حال خوبی پیدا میکنم باهاتون و خوشم اومد
گفت پس اگر اوکیه ای ماهی یبار این دور همی رو داشته باشیم؟
گفتم اره اوکیه برا من ماهی یبار
بعد رویا پیام داد اونم تشکر کرد دعوتش رو پذیرفتم و...
الف هم امروز روز اول کاریش بود در شرکت قبلی من
اونجا بهش سمت دادن و مدیریت چند منطقه رو بهش سپردن
و خوشحال بود باانگیزه
میز اقای ر روبه روی الف هست خخخخ نزنن همو بکشن این دوتا خیلیه:))
میگم بهش ر بفهمه با من در ارتباطی که از ریشه میزنه تورو
میگه اره چون ر خیلی منو دوست داشت اون تایمی که اونجا کار میکردم
و واقعا هوای منو داشت
بعد به من میگه که اینجا جوش خوبه و...
گفتم اره با انگیزه و جوون هستن همه فقط یکم همین جوون بودن و رقابت باعث حاشیه میشه
تو هم که دیگه پیرمردی:)))) الف یک سال از من بزرگتره
دیگه بهش تبریک گفتم
یکی از دوستای الف بهم زنگ برای همکاری دورکاری
منم گفتم بهش فرصت بده فکر کنم اصلا هم نگفت از طرف الف بوده! من حدس زدم
بعد بهش میگم از طرف تو بوده؟ میگه نه ازطرف عمه هات بودن:)))) معلوم از طرف منه دیگه
ازش تشکر کردم
بعد استوری گذاشته بودم اون عکس دومی رو
میگه کی فنجونهات دوتا میشه؟ من و تو؟
میگم وات فاز برادر؟ باز رفتی تو رویا؟
میگه یه روز از عمرم باقی باشه تو باید زن من بشی حتی اگر شده یک روز فقط تو این دنیا زندگی کنم
کودک واقعا!
الان فقط یکم باید اشپزخونه رو مرتب کنم بخاطر درست کردن بسکویت ها
و بشینم زبان بخونم.