دیشب هیچ کاری نداشتم اصلا
نه کار خونه نه کار شرکت نه کار عقب افتاده
یکم سریال دیدم و گرفتم خوابیدم تا 9
صبحم فقط کلاسم با تپل و کار خاصی ندارم
اما امان از بعد از ظهر
کلی کار دارم باید همشو ردیف کنم
هرچند میخوام یه سریشو بعد کلاسم با تپل انجام بدم که شب با ارامش بخوابم
بخاطر ورزش سنگین دیروز از خواب که بیدارشدم حس کردم یکی از مو کار کشیده تو خواب:)
امروز لیلا اینا میرن سفر
تپل هم گفت یه ربع با تاخیر میام کلاس گفتم جهنم ضرر نیا اصلا
من میرم پستمو مینویسم مغزمو میریزم رو دایره و برمیگردم سر زندگیم
دلم ماشین میخواد
به شدت ها
میام از باشگاه بدن وروحم هایپر دلم بیرون رفتن میخواد تنهایی
ولی فکرشو میکنم کجا برم تنهایی؟این موقع شب تو شهرستان؟
اگر ماشین داشته باشم میرم یه دوری میزنم میام دیگه
حالا چالش بعدیم همینه بایدهرطور شده ماشین رو بخرم دیگه
دیگه شمام دعای خیر کنید بشه ان شالله:)))
حالا پیگیری کنم ببینم چیکار باید کنم
زنگ بزنم دختر عمه واسه وام
ببینم شرایط چیه
به بانک خودمم برم یه پیگیری کنم
اینم از چالشی که قرار داشته باشم:)))))))))
----------
کلاسمون تشکیل شد و اخرین روز کلاس های تئوریمون بود
و همه چی عالی عالی
و تپل راضی راضی
یهو مامان زنگ زد
تپل اصرار جوابشو بده
ومن
گفتم نه
بعد از کلاس
همون حین حمله اضطرابی داشتم
دیگه هیچی از صحبتهای تپل رو نمیفهمیدم
هرسوالی میکرد رو بی ربط جواب میدادم
و چقدر خوبه که تپل منو بلده
گفت تو الان تو شوک حمله اضطرابی هستی ها
قطع کن صدا رو به مامانت زنگ بزن
به مامان زنگ زدم گفت میخوام ببینم داداشی حرکت کرده چون جواب تلفن نمیده!
گفتم اره و....
بعد تپل شوک بود
میگفت من در تعجبم از این همه هوش و استعداد تو
و محرک اضطراب که جلو من همشو به فنا داد
یعنی همه چی همه چی از ذهنم پاک شد
الان متوجه شدم تموم چیزایی که این روزها فراموشم میشه همین حمله های اضطرابی هست
که محرکش دست من نیس و هرروز مدلش تغییر میکنه چون متاسفانه اضطراب هیچ وقت خوب شدنی نیس
و از شکلی به شکل دیگه در بدن تغییر میکنه
البته برای من خوشبختانه بدون دارو خوب داره کنترل میشه با ورزش
دیگه اون حس دائمی بودنش رو ندارم و خیلی این حمله فاصلشون زیاد شده
اما روی کار من با تپل امروز متوجه شدم چقدر اموزش جدید و کمال گرایی هم عاملی شده بر این حمله ها
هیچی دیگه کلاس نیمه تموم کردیم
واصلا تپل شوکه بود میگفت یه ادم دیگه شدی در عرض یه تماس
قشنگ مدلت فرق کرد
چقدر خوب بود تونستم جلو تپل خودم باشم
بدون خجالت
با درک زیادش
و کمکش کرد حس شرم نداشته باشم از این موضوع
نوشتن یکی از راههای که اضطراب منو کم میکنه
برم یه نوشیدنی گرم بخورم و یکم خودمو اروم کنم
و تکلیف کلاسمو انجام بدم بفرستم برا تپل