جایی وسط جهنم!

این روزها دقیقا جایی وسط جهنم هستم

جایی که وصله های کوچکی به زندگی احساس میکنم!

به طور کامل جز آب تا همین یک ساعت پیش چیزی نخورده بودم

و این سه روزه رسما روزه اب بودم!

اعتصاب غذا کرده ام که ببینم زندان بانم یا کسی که مرا در این جهنم انداخته 

با من مذاکره ای کند یا بگوید این دردها را برای چه برجان بی جان من انداخته

جز سکوت هیچ نصیبم نشده تا الان!

امروز رسما شاید نابودتر از هرروزم چون میانه روز داداش زنگ زد گفت عمل برای سه شنبه صبح اوکی شده

و آماده باش

قرار است همراه مادر باشی

توضیه های کرد برای روز قبل از عمل مصرف یه سری دارو و یه سری ممنوعیات

خلاصه که اضطراب من هزار برابر شد

دارو هم چون روز اول هست هنوز اثری نذاشته

کل روز دوست دارم بخوابم تا هیچ چیزی را احساس نکنم

خداروشکر کارهای شرکت این روزها خیلی کم هست

بامیم جسته و گریخته حرف میزنم اما بیشتر خنجر میزنم تا حرف!

زخمی اش میکنم 

حالش را داغانتراز اینی که هست میکنم

کاش با زخمی کردنش دل خودم هم خنک میشد

ولی هربار هرچیزی میگم خودم بدتر میشم

دیشب وسط مهمانی بود ولی جواب من را میداد

می امد بیرون وزنگ میزد

و من هربارحرف بی ربطی میزدم

او صبوری میکرد

به زور قرص خوابیدم و ساعت 12ونیم بیدارشدم دیدم باز زنگ زده

زنگ زدم بیدارش کردم خواب بود

گفت خاموش نکردم که زنگ میزنی جوابت رو بدم

صبح با اضطراب بدی بیدار شدم

و مربیم زنگ زد حالم رو بپرسه گفت هنوز هیچ غذایی نخوردی؟

گفتم نه گفت پس باشگاه نمیبرمت

تو قصد خودکشی داری

حین بدنسازی بدون غذا میدونی میمیری؟

واقعا میمیری 

من موظفم بهت استراحت بدم تا موقعی که غذا بخوری بدنت تحمل ورزش رو داشته باشه

تااون موقع باشگاه اومدنت ممنوع چه خودت بیای چه به من بگی 

واقعا نمیذارم ورزش کنی

میم مثل هرروز سلام صبح بخیر فرستاده بود

گرفتم خوابیدم

چندتااز بچها زنگ زده بودن نگرانم شده بودن که نرفتم باشگاه

که بعداز بیداری جوابشون رو دادم

بیدارشدم یکم کارای شرکت رو انجام دادم

داروهام رو با شکم خالی خوردم

وهمچنان حال بدم ادامه داشت

چندبارمیم رو زخمی کردم تا ظهر که از سرکار بیاد

ظهر که اومد من قرص خواب خورده بودم باز که فقط بخوابم و حسی به این دنیا نداشتم 

گفت میای خونه؟

گفتم اره ولی فقط میخوام بخوابم حرف نزنیم

فقط لباس پوشیدم رفتم 

و گرفتم بخوابم 

بیداار بودم اما چشام بسته بود

گفت میدونم خواب نیستی و خوابت نمیبره

فقط واقعا میخواستم بدون هیچ حرف وحدیثی بخوابم 

اولین بار بود ظهر میرفتم خونه میم

هردوسعی کردیم بخوابیم ولی خوابمون نبرد و پاشیدیم حرف زدن

درمورد مساله پیش امده حرف زدیم

یه جورایی سوتفاهم حل شد

ولی من به حرفای دیروز اقای ی فکر میکردم

ی دیروز یکساعت حرف زد به من زنگ زد

و کلی حرف زدیم

گفت تا یادم میاد تو فراری بودی

از هررابطه عاطفی

تو مثل من هستی

 میفهممت

رابطه عاطفی به جاهای باریک که میرسه تو میذاری میری

یه جا نتونستی بری اونم رابطه ات با مرحوم بود

توتکلیفت باخودت مشخص نیست

اول اونو مشخص کن

بعد ببین میخوای با میم که من طرفدار سرسختشم چه کنی؟

نمیتونی همینطوری یکی رو عاشق کنی بعد بذاری بری

همه رابطه ها یه سری  مشکلاتی داره 

نمیتونی اینو انکار کنی

هر وقت دلت خواست بذاری بری

به هر بهانه ای

ولی اول تکلیف خودتو روشن کن

ببین میخوای بمونی یا بری

مهاجرت اره یا نه؟

رابطه جدی اره یانه؟

بعد به موضوع میم برس

دیدم حرفش منطقی این وسط هم کلی فحش شنیدم از دستش

ولی خوشحالم که ی با وجود دوستی چندین سالمون با وجودی که خودش به من علاقه منده میتونه ایقدی ادم منصفی باشه

حرفای میم رو شنیدم

یه جاهایی رو با مسخره بازی جواب دادم

یه جاهایی رو جواب درست دادم

یه جاهایی که باید درست می شنیدم هم شنیدم

فعلا این هفته نمیخوام درگیر این مسائل شم

فقط مامانم مهمه و کارم 

هفته اینده با یه دید بهتری به این موضوع میرسم یعنی تااون موقع اضطرابم کنترل شده

چیزای سخت رو پشت سرگذاشتم

شاید همه چی حل شد نمیدونم واقعا

فقط اضطرابی که این چندروز کشیدم 

رو نباید تکرار بشه

باید بابت تراپیم رو ادامه بدم 

مشاورم وقتش پره

میم هم روی این دکتر بسیار حساس هست

ولی من باید حتما ازش مشاوره بگیرم

نمیدونم به میم بگم یا نه 

حتی امروز هم بهم گفت دوست نداره برم پیش این دکتر میخوام هرجا دلم میخواد برم ولی پیش این نه!

نمیدونم حساسیتش از کجاست

ولی میگه چندباری تو جلسات اداری دیدمش و توی شهر

حس هیز بودن ازش میگیرم!

من البته راه خودمو میرم در نهایت 

میتونم به میم نگم چون دوست نداره بشنوه که رفتم اونجا و ناراحت میشه.

الان احساس میکنم دارو تازه داره الان این تایم روز اثر میکنه و کمی گرسنه ام

پاشم یه غذایی گرم کنم بخورم 

برم پیاده روی

خونه عین خونه ارواح بسکه شلخته است

و تو هم ریخته است

 

به انرژی و دعاتون نیاز دارم

 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
یاسی ترین

از ته دلم خوشحالم که حالت یکمی بهتره 

نمیدونی چقدر خوشحالم ...

امیدوارم همه چی خوب پیش بره عزیزم 

به یادتم 

مرسی عزیزکم

فدات مهربونم 
یاسی در تمامی اون لحظات درداور یاد ماجرای تو بودم 
و میگفتم چقدر یاسی ادم قوی بود از این ماجرا عبور کرد
و برای دل مهربونت صبر بیشتری ارزو کردم و یه عشق عمیق و لایق

سارینا۲

سلام موجا جان

میگم شما که مشکلاتت با میم رو برطرف کردی

میم هم که سرجاشه و جا نزده ترکت کنه

پس همه چیز به زودی عادی میشه

انقدر خودتو اذیت نکن

همه چیز درست شده

به این ناراحت بودن و غذا نخوردن و خودآزاری ادامه نده

یه خرده هم که اون هورمونهایی که در اثر عصبانیت تو خونت ترشح شده اثرش کم بشه ، میشی همون موجای دو سه هفته پیش

 

این وسط مراقب غذات باش

فکر کن داری دارو میخوری

حتما یه چیزی بخور

مراقب خودت باش دختر خوب

 

دارم سعی میکنم به تغذیه ام برسم

 از دیروز غروب میتونم در حجم محدود غذا بخورم 
مثلا دوسه لقمه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان