ایقدی این روزها خسته ام!
یجورایی انگاری دارم تن وروحمو به زور یدک میکشم
بسکه کار سرم ریخته بسکه نگرانی دوره ام کرده
لطفا دعا کنید هفته اینده یه ددلاین خیلی مهم دارم:)
دیشب تا ساعت دو خوابم نبرد
میم هم بیدار بود دیگه چندباری حرف زدیم تا دوتامون گرفتیم خوابیدیم
صبحم مثل همیشه 6 بیدارشدم
و مربیم قبل خواب بهم زنگ زده بود که صبح زود میره تمرین
یعنی ساعت 6 میرفت!
من گفتم نه برام مناسب نیست نیاز به خواب دارم
گفت پس یکی از بچها رو میفرستم دنبالت
چون باشگاه از ما دوره
دیگه من صبونه خوردم و زنگ زدم به به سحر که مربی بهش گفته بیاد دنبالم
دیگه بنده خدا اومد دنبال من رفتیم باشگاه
همون تایم هم مربی تماس گرفت خودم بیام دنبالت؟
چندروز پیشا یه اقایی اومده بود تو باشگاهمون!
پشت در سرویس قایم شده بوده چون سرویس طبقه بالاست!
و مارو دید میزده!
یکی از بچها که میخواد بره سرویس میبینه یارو و حالش خیلی بد شد
مربیمون هم نبود و رفته بود امتحان بده
نفهمیدیم هم اون اقا کی بود از پله ها اضطراری فرار میکنه!
هیچی دیگه مربی که اومد من بهش گفتم و پیگیر شد
گویا یکی از مغازه های اطراف چندباری این کارو کرده و اقای مسنی هم هست!
مریض عوضی:( یعنی بعد اون روز که من این ماجرا رو برای میم تعریف کردم
همش میگه مراقبت کن
این دوروزکه مربی زود میره من یه روزش رو پیاده رفتم
امروزم که سحر اومد دنبالم
میم میگفت من خودم میام میبرمت ایقدی نگران بود!
کسی هست باشگاه کلید داری؟
الان تنها نیستی اونجا؟
من اونقدر از این ماجرا نترسیدم که میم نگرانم شده
امروز لگ دی بود و روزسختی بود همش نفسم تو تمرین بند میومد
چونکه سنگین تمرین میکردم
بعد تمرین هم مربی منو رسوند خونه ومن نشستم پای کارای شرکت
امروز تا ساعت 2 بیشتر کار نکردم
چون باید مامان رو میبردم دکتر بیهوشی
که اجازه عمل رو بده
و...
تا ساعت 2وخوردی جلسه بودیم با تپل و دوتا از همکارا
بعدش دیگه من تندتند ناهار خوردم و سعی کردم یکساعتی بخوابم:)
مامان اینا هم حدودا سه میرسیدن یه ساعتی خوابیدم اجی اینا رسیدن
ساعت 5 رفتیم مطب
کارای مامان رو انجام دادم نوار قلب و دکتر قلب عروق بردمش
و دکتر بیهوشی
خداروشکر همشون اوکی دادن
هی مامانی منو میبوسید جلو بقیه
میم هم نگران مامان بود بیدارشده بود پیام میداد و زنگ میزد هردکتری میرفتم که چی شد
بعدش رفتم برا مامان اینا اب میوه و بستنی گرفتم اوردم تا تو نوبت دکتر بعدی بودیم
دیگه کارا مامان تموم شد ساعت 7
از اونجا راننده که دربست گرفته بودن اومد دنبالشون رفتن گفت نمیمونن اخر هفته است و خونه منم سرویس فرنگی نداره
سختشه
دیگه من پرونده مامان بردم دکترش که قرار عملش کنه
و اونجا بااینکه شلوغ بود منشی شناخت منو بسکه این روزها رفتم اونجا
پرونده رو گرفت و برد پیش دکتر و معرفی نامه دکترو برای بیمارستان گرفت
ومن خلاص شدم از این روند
نوبت بیمارستان هم داداش تلفنی میگیره چون بیمارستان محل کار قبلیشه من باید پرونده رو ببرم تحویلشون بدم
رفتم برای گوشیم گلس و قاب خریدم گلسش دیگه ترکیده بود رسما و هرروز میم میگفت بده ببرم عوضش کنم
نزدیک دوساله عاشق رنگ بنفش شدم هرچیزی میخوام برم بنفشش رو بیشتر دوست دارم:)))))
دیگه برگشتم خونه
مربیم ظهر گفته بود یکی از ست های ورزشی گرونم رو میخواد واسه کلیپ پر کردن!
گفت میدونم خیلی وسواسی اگر اوکی نیستی من ناراحت نمیشم
ولی از اونجایی که مربیم خیلی تمیزه و همینطور گردنم حق داره
این ست عزیزم رو بهش میدم ببره تمرین شایدم دیگه ازش نگرفتم و گفتم برا خودت!
از روزی که خریدمش چشمش دنبالشه:))))
از این ست های انگشتی رنگ بنفش هست و خیلی خوشگله
دیگه تارسیدم خونه یه ربع به پایان سانس باشگاه تو کوچمون مونده بود
ست رو برداشتم رفتم باشگاه بدم به مربیم
که بچهادیگه ایقدی دوره ام کردن میگفت تو چقدر خوب شدی این مدت ندیدیمت:))هرچی اصرار کردن اقا بکن لباس هارو ببینمت
گفتم نه اوکی نیستم تا بعد یه روزمیام تمرین
بااینکه لباس لش پوشیده بودم ولی میگفتن خیلی خیلی تغییرات داشتی
مربیم میگفت خانم عضله خالی شده دیگه:)
یکی از بچها منو رسوند
و دیگه فقط تونستم دوش بگیرم
لش کنم ایقدی خسته ام ونیاز به خواب دارم که اصلا حد و حساب نداره
کلی کار دارم چندتا کار مهم باید تموم کنم هفته سرنوشت سازی در پیش دارم
4شنبه هم عمل مامان هست احتمالا
چون خان داداش و اجی اون روز رو مرخصی گرفتن
شام فقط تونستم اب دوغ خیاربخورم بسکه گرمای بیرون تو بدنم مونده
خونه خیلی سرده ولی من گرممه این روزها.
دعا کنید برای سلامتی مامانم
و همینطور موفق شدنم توی این ددلاین:)