یکم گره افتاده تو کار خودمو تپل
یه سری گریدها رو از گوگل گرفته بودیم
نمیدونم چی شد اسپم شدیم!
یعنی هردو اضطراب شدیدی رو تجربه کردیم و میکنیم!
البته امروز کمی داریم باهاش کناری میایم وراه حل های جایگزین رو میریم تا خدا چی بخواد
بعد مشکلات خانوادگی میم هم باعث شده میم در سکوت فرو بره و اصلا شرکت هم نره عصرها
روز5شنبه دیدار داشتیم البته من یکم بداخلاق بودم اولش
رفتم خریدای تولد داداشی رو انجام دادم و برگشتم
و تماس و پیامش رو جواب نداده بودم
من براش چندتا پیشنهاد داشتم
روزهایی که حالش بده من باید سکوت کنم؟ کنارت باشم؟ تو خلوت کنی؟ یا من برات کاری کنم؟
میگه نه خلوت نمیخوام بودنت بهم ارامش میده
سکوت هم نکن
کاری هم نکن واسم
بعد خودش همشو باهم انجام میده:))))
هیچی دیگه رفتیم نشستیم حرف زدیم
من اصلا سیم جینش نمیکنم که بیا بگو مشکلت چیه و...
مشکل خانوادگی رو هممون داریم دیگه
تف سربالاست زندگی در خانواده ایرانی!
نمیشه هم گاهی دربارش دردودل کرد حتی!
بعد نشست در مورد مسالش حرف زدن
و من گوش کردن
گفت فقط خوبه که تو درک میکنی
راستش من مسیری که میم داره یک وسال نیمه طی میکنه
24 سال پیش طی کردم
و همشو از بحرم!
نگرانی هاش اضطراب هاش حرفهایی که میشنوه!
قضاوتها
قدرندونستن ها
همه رو من باهم تجربه کردم و ازشون گذشتم
دکتر پیترسون یه کلیپ داره در مورد اینکه میخوای توی خاکسپاری پدرت تو کی هستی؟
این مسیری بود که من حتی بدون اینکه تا سه سال پیش پیترسون رو بشناسم
طی کرده بودم ژنتیکی بدون آگاهی!
این مسیری بود که جلوم بود وراهی جز ادامه دادنش نداشتم
من 13 سالم بود
و مجبور بودم قوی باشم و تیکه گاه بقیه باشم
دکتر تراپیستم حرف قشنگی زد زندگی تو به دوبخش تقسیم میشه موجای قبل فوت پدر
موجای بعد فوت پدر!
به میم گفتم من وتو ژنتیکی این مسیر رو انتخاب کردیم که قوی ترین ادم باشیم در خانواده در این سوگ
وقتی براش کلیپ رو فرستادم قلبش آروم تر شد
شنیدم نگرانی هاش رو
و خریدها رو گفت من میارم
منم رفتم یه سری خرید دیگه رو انجام دادم
و بعد رسیدن به خونه خوردن شام
میم خریدهارو اورد
سریع دست به کار شدم دوتا کیک درست کردم
حال تمیز کاری نداشتم
ولی تصمیم گرفتم پاشم خونه رو مرتب کنم بدون سروصدا که صاحبخونه اعتراض نکنه
دیگه تمیز کاری کردم یکم و لباسهای کمد مرتب کردم و
دوش گرفتم
شد ساعت 12
میم هم چندباری زنگ زد
که برم خونه اش
حسش نبود
گفتم اگر خوابم نبرد میام
خوابم نبرد تا دو
تماس گرفتم بیدار بود
دیگه پاشدم رفتم اونجا
تا 4 بیدار بودیم حرف زدیم
خونه اش سرد بود خیلی من اذیت میشدم چون دوش گرفته بودم
مغزم یخ زده بود روبه رو کولر
از باد مستقیم کولر بدم میاد
خونه رو تمیز کرده بود حسابی
فکر کنم خیلی وقته نرفته بودم
میگم دیگه از این به بعد جارو و تمیز کاری خونه منم با تو باشه:)))))
یکمم اذیت میکردم نمیذاشتم بخوابه بنده خدا خسته بود خوابش میومد
من اصلا خوابم نمیومد چون زیاد خوابیده بودم کل روز رو
تا 9 ونیم اونجا بودم بعد برگشتم خونه
و کیک ها رو فیلینگ گذاری گردم و خامه رو فرم دادم
و ناهارم که داشتم
یکم سعی کردم بخوابم که نشد
و کیک خوب شد دیگه کار کیک که تموم شد
تازه تونستم یه نفس راحتی بکشم وبا داداش هماهنگ کنم واسه تولد
اونقدری هم این دوسه روزه من هله هوله خوردم خودمو نابود کردم رسما
شبم رفتیم بیرون شهر یه جای گردشگری و خنک شام خوردیم و تولد گرفتیم با داداش اینا
مامانی هم امروز اومده نوبت دکتر داشت
داداشی گفت من میبرم کاراش انجام میدم
ان شالله که خیره عصری میرم اونجا میبینمش