دیروز امیر خان یک ایمیل بلند بالا از موفقیت های جدیدش سند کرده بود برای بنده
که ویزاش اوکی شده
از هاروارد پذیرش گرفته رسما و کارو از همین الان نرفته شروع کرده
و فیلد تحقیقاتیش رو هم برام فرستاده بود و...
آزمونش رو قبول شده بود
میخواست بهش یک فرصت دوباره داده بشه!
مشکل آدم های خودشیفته اینه که نمیتونن باختشون رو قبول کنن!
نمیتونن بپذیرش شکست خوردن توی یک موردی و باید ازش بگذرن
بخصوص اگر شکست در مورد مسائل عاطفی باشه
این افراد دوست دارن خودشون تموم کننده رابطه باشن !
اگر به نظرم گاهی فرصت میخوان واسه اینه که مزه پیروزی رو بچشن!
بهش تبریک گفتم بابت موفقیت هاش
و براش آرزوی موفقیت کردم!
در مورد فرصت دوباره اینا هم اصلا خودمو زدم به نشنیدن!
چون حوصله بحث صدباره با یک ادم زبون نفهم رو ندارم
نمیخواستمم بگم وارد رابطه شدم که شکست بدتری رو احساس کنه!
هرچی لازم بود برای قطع امید کردن از من رو بهشون گفتم قبلا
بهم میگه من میتونم برای پذیرشت کمک کنم
نه واسه خاطر اینکه دوستتدارم
بخاطر اینکه ادم خیلی پرتلاش وباهوشی هستی
تو مدتی که باهم بودیم دیدم چقدر اهل تلاش و کاری
چقدر دیسپیلین داری
ادمهایی مثل تو میتونن راحت اونور موفق بشن
گفتم هیچ چیز راحت و اسونی در این دنیا وجود نداره!
هرچیزی بهایی داره!
و ممنونم بابت تلاشت واسه من ولی من بهش نیازی ندارم!
بازم کلی ایمیل دیگه فرستاده بود
ولی من جواب ندادم
و رفتم دنبال کارام !
میم یکم درگیر بود دیروز و دیشب یکمم مودش پایین بود
یکم گره افتاده بود تو کاراش هم تو خونه یکم مساله داشت
ترجیح دادم دور برش نباشم نه طوری که فکر کنه من بی توجهم به حال وروزش
بلکه بهش فرصت خلوت بدم از دور هم بهش بگم من هستم و می تونی رو من حساب کنی
آخرشب تماس گرفت یکم حرف زدیم بهتر شده بود
داداشی هم دیشب رسید و باهم حرف زدیم تولدش بود
من دیروز حال نداشتم برم بیرون بسکه گرم بود!
موهامم که رنگ کرده بودم نیاز به رنگساژ داشت
ولی حس اونم نداشتم
فکر میکنم ویتامین دی بدنم اومده پایین بسکه از گرما فراریم
و از نور خورشید
رفتم نون تست گرفتم از سوپری محله
و برگشتم خونه
دیدم حس انجام هیچ کاری رو ندارم حتی کارای شرکت
پیتزا درست کردم که خمیرش ارد جو بود دوست نداشتم!
و فقط مواد پیتزا رو خوردم نونش رو نه!
یکم هله هوله خوری کردم الکی!
حوصله فیلم دیدن هم نداشتم
ساقی هم زنگ زد بریم بیرون گفتم حسش نیست
فکر میکنم نیاز به خواب بیشتری دارم
و یکم تو اینستا چرخیدم ومیم دوباره زنگ زد
ببینه در چه حالم خودش دیگه خوابش گرفته بود
فکر میکنم دوست دارم برم خونه اش
یا اونو دعوت کنم
ولی حس اونم نداشتم
به شبخیر اکتفا کردم:))
چون تو حس و حالی نبودم دوست داشته باشم حتی میم رو ببینم
امروز یکم به کارا سروسامون بدم
دیگه خوابیدم تا ده
و داداشی هم رفته بود دیدن مامان اینا
و من گوشیم خاموش بوده:((
عنتر خان کلی هم فحش شنید از من
فکر میکنم بهترین کاری که میتونستم امروز انجام بدم و حالمو خوب کنه دیدن مامان بود
و رفتن سرخاک داداش وبابا
مدتی خوابش رو ندیدم و دلتنگشم:((
یه مدتی یه چیزی رو مخمه
اونم اینه انعطاف بدنم ببرم بالا
شاید یکمم عجیب باشه یه نفر توی 39 سالگی بخواد بره ژیمناستیک:)
دومین چیزی که دوست دارم اینه بتونم هند استند کنم بعدش هنداستندپوشاپ
هنوز باید بالاتنه ام قوی بشه برای این مساله و دست دردمم خوب بشه
البته الان مدتی خیلی بهترم و درد دستم خیلی خیلی کم شده
ولی هنوز باید صبوری کنم که آسیب دیگه ای به بدنم وارد نکنم
مدتی واقعا مراقبت میکنم که آسیب نزنم به خودم چون دوران ریکاوری منو از تمریناتم و اهدافم عقب می اندازه
هم اینکه باید مراقب سلامتیم باشم ما جز خودمون هیچ کس رو نداریم!!!
خوب برم من ببینم برای امروز میتونم چه کار مفیدی انجام بدم؟
شماها کجایین خبری ازتون نیست ایام امتحانات شده:)