امروز سعی کردم زود بیدار شم بااینکه دیشبم بدخواب بودم!
بین این تصمیم که برم گوشت اینا بخرم یا نه مونده بودم
عصبی بودم دیشب
بچها هرچیزی میگفتن من ساز مخالف میزدم!
یهو با دختر دایی لج افتاده بودم! سراینکه قرار امشب رو به تخمدونش گرفته بود نمیتونست به دانشجوهاش و دانشگاه نه بگه!
قرار بود دورهمی برن پارک دانشجو ....این قرار دانشگاه برا دانشجوهای جدید گذاشته بود
و دانشکده پزشکی بچها هستن و انلاین نیستن دیگه!
و خلاصه اینکه دختر دایی اصرار شما ولیلا بیاین اونجا بعد باهم میریم خونه لیلا
منم یه بند نه گفتم
بعد انگار نازی فهمید من یه چیزیم هست نشست تحلیل کردن جهان فاسد مردم را از چاووشی من خیلی این اهنگشو دوست دارم
و اشعار حسین صفا رو و کتاب جدیدش رو! کاملا این کتاب یه منبع خوداگاهی به زبان شعر اصلا
جالبه من یه تیکه اش رو استوری کرده بودم
بعد دختر دایی به وجد اومده بود مشاورم
و مشاورم قبلیمم پیام دادن گفتن عجب چیزی دختر
و من صحبت کردیم
مشاور قدیمیم هرروز بهم پیام میده و کلیپ های مختلف میفرسته
نمیدونم کلیپهاش که همه جنبه طنز یا خودشناسی داره
اما حقیقتا توی ایران مرز بین مشاور بودن و بیمار بودن گم میشه!
با کسالت از خواب بیدار شدم زنگ زدم داداش گفت من زنگ زدم قصابی برات گوشت نگه داشته برو بگیر ازش خودش سرکار بود
من دیگه پاشدم صبونه خوردم و تند تند زدم بیرون
هواابری بود و میخواست بارون بیادحسابی پیاده روی کردم البته قصابی هم منطقه خودمون چیزی بین خونه من و خونه داداش
و برا من گوشت خوب کنار گذاشته بود 4کیلو هم برا مامان گوشت چرخ کردم و خریدم
و بعدقلم اینا هم خریدم و گذاشتم خریدها رو پیش قصاب رفتم بازارچه کرفس و خیار برا خیارشور خریدم و برگشتم تو راهم یه ظرف براجا ترشی خریدم و سرکه
و اومدم قصابی زنگ زدم آژانس اومد دنبالم
تارسیدم گوشت های مامان رو بسته بندی کردم وبعدم مال خودمو
و فریز کردم و مامان زنگ زد گفت مایه فلافلم بگیر و...
اوه منم نمیتونم نه بگم یه کارازم خواسته بودا
سریع ناهار کباب تابه ای درست کردم
و خوردم و یه ساعتی خوابم برد
که مامان گفت داداش کوچیکه داره میاد اینجا و کار داره گوشت ها رو هم میاد میبره
دیگه بارون شروع شد
من وسایل ترشی رو اماده کردم و پهن کردم رو پارچه خشک بشن و
زدم بیرون رفتم عطاری و موسیر خشک خریدم و بعدم اومدم فلافلی برا مامان مایه فلافل خریدم و یه ماهی تابه کوچیک گرانیتی هم برا خودم خریدم
و یه سری چیز میز دیگه از عطاری برا مامان خریدم
و برگشتم که تو راه داداش زنگ زد من دم در خونتونم وکجایی گفتم دارم میام پیاده تو مسیر حالا یکی گیر داده بود به من!!
اقا ول نمیکرد که خدایی قیافه اش خیلی خوب بود کثافت:))))) ایقدی من و صدا کرد یه ساعت گل اندام گل اندام:))))))
یاد بابا افتادم عاشق قد بلند من بود چون بابا بزرگ خیلی مرد خوشتیپ و قد بلندی بود و بابا و کلا عموها همه قد بلند بودن و خوشتیپ
ولی بابا سرقضیه زخمی شدنش تو جنگ کمرش یکم خم شده بود
همیشه به من میگفت گلی خانوم یا گل اندام
عشق این بود من قد بلندتری نوه حاجی هستم
این تیکه مزاحمه من یاد بابا انداخت لولبخند رو لبم بود و بارون هم میبارید
تا رسیدم خونه سریع اینارو دادم داداشی نموند اصلا شریکش همراش بود با ماشین اونم اومده بودن
بعد الف زنگ زد گفت حرف زدیم واینا بعد بهش قضیه مزاحمه رو گفتم ایقدی خندیدیم میگه خوب راست گفته
قد دومتر دختر به این خوشگلی حق داشته میگم کجا من دومترم اخه؟
دیگه خلاصه برا فان حال مارو این مزاحم خوب کرد میخواین تیکه بپرونین از واژه های قشنگ استفاده کنید ادم حالش جا بیاد:)))
الانم دار م کرفس سرخ میکنم برای خورشت فردا
هیچی زبان هم نخوندم!
امروز سین پیام داد که از وقتی رفتی چنینم وچنانم
و من دوستت دارم ودلتنگتم و... ته همشم میگفت از نظر همکاری ها!!!!!!!!!!!!!
و اینکه چرا منو فراموش کردی وقتی رفتی گفتم بابا گرفتارم من
خلاصه امروز اینطوری گذشت و هنوزم ادامه داره
مامان سریعا پول خریدها رو انتقال داده البته بیشتر و ایقدی هم هولش بوده فکر کرده من جیبم خالی
بعد میگه سهم خودتم از خریدها بردار گفتم وا خوب وا خودم خرید کردم که چه کاری مامان
مادر ایرانی دیگه جوجه سوسکش رو لوس میکنه!