خوب تا حالا شده یکی زنگ بزنه خونتون بعد فکر کنه مثلا داره با مامانتون حرف میزنه؟
یا صداتون با خواهر یا برادرتون اشتباه بگیرن؟؟
من زیاد صدامو با آجیم اشتباه میگیرن
مامانم یه دوستی داره که خیلی به من زنگ میزنه
وبیشتر از خاله ام دوستش دارم، حالا جریانش میگم بهتون.
عصری ساعت 7 بود من تعمیرکار پیام دادم بیاد
چون پیام داده بود 6 بهش یاداوری کنم!
من 7 پیام دادم که بنده خدا یکم بخوابه
زنگ زد گفت پایین خونه ام ولی نمیدونم کدوم پلاکید
خونه رو پیدا نمیکرد رفتم پایین
میبینم یه پسر جوونه!خوشتیپ خوشگل
یجورایی راستش ترسیدم
گفتم نکنه خودش نباشه!
زنگ زد رو گوشیم جواب دادم دیدم همینه که روبه رو ایستاده!
و این صدای پسره بوده:)))))))))
دیگه با ساک تعمیر کاریش اومد بالا و
گفتم من نخواستم مزاحم پدر بشم و...
گفت خانم موجا شما کل امروز که تماس گرفتید رو با من بنده صحبت کردی!
بابا اونی بودن که اومدن ابگرم کنتون رو درست کرد من مسئوول کولرهام
دیگه من مردم از خجالت رومم نشد بگم چقد صداتون شبیه همه
اخه صداش پشت تلفن عین بابای پیرشه!
اما تو حالت عادی نه صداش بهش میومد:))
کولرو چک کردو خیالم راحت شد گفت داغ کرده بوده چون فضای بیرون گرمه و اینکه
توراهرو هست قاعدتا گرما اذیتش میکنه
شما به همین روش که هرروز خنک کن پشت کولرو وروزی یکساعت خاموشش کنی کافیه.
هیچیم پول نگرفت بنده خدا گفت از ویلامون اومدم گفتم تو گرما نمونید
یادمه باباش هم خیلی مهربون بود خودش رفت وسیله خرید برا ابگرمکن دقیقا شب عید بود..
چقد مهمه که نون از کجا درمیاری و سرسفره به بچهات چه نونی میدی
هردو منصف هردو انسان واقعا.
خوب داشتم از خاله جون میگفتم.
این دوست مامانم تهران به دنیا اومده و کلا همون جا هم ازدواج کرده
اما به علت ماموریت نظامی باباش، هر چندسالی یه شهری بودن
تو یک سفری که در بچگی به شهر مامانم داشته و با مامانم دوست شده
مادر منو فراموش نکرده!
و ایقدی مامانمو دوست داره و یه چیز جالب مامان و ایشون خیلی شبیه هستن
هر دو بور هر دو چش رنگی و....
خاله جون خیلی مهربونه، و یه تایمی که بزرگ میشن وتلفن و ارتباطی نبوده نامه میدنو..
بعد ازدواج میکنه همسرشم نظامی
و همو گم میکنن تو انقلاب و دیگه ارتباطی نداشتن
تا اینگه چند سال پیش حدود ده سال پیش ها اینا ایشون اومده بودن پرسون و پرسون به
شهر مامانم و ادرس گرفته بودن و
اومدن شهر ما و خونه خودمون، به همراه همسرش و دختر کوچیکش دامادش، که دخترش همسن منه اتفاقا:)
فکر کنید بعد 40 سال اینا بهم رسیدن
و دوباره همو پیدا کردن
و حالا دیگه قبل کرونا سالی یه بار یه رفت وآمدی هم هست
هرروز زنگ میزنن قربون صدقه هم میرن،یعنی کسی ندونه یه جوری
اینا بهم میگن خواهرجون که واقعا باورتون میشه خواهر تنی هستن!
و آدم غبطه میخوره به رفاقتشون که آلوده به هیچی نیست.
حالا خاله هرسری زنگ میزنه به من
میگه الان تویی یا آجیتی:)))
بااینکه با شماره خودم تماس میگیره وسیوه بازم خاله اشتباه میگیره:)
-----------
لباسها همه مرتب شد کمد هم همینطور
شلف ها هم همینطور
ساعت 9وربع رفتم تو خیابونمون البته لباسم مناسب نبود خیلی
ترسیدم برم بالاتر(کرم از خود درخته بله)واقعا جز یه شلوار کوتاه و شومیز مناسب گرمای امشب هیچی نمیشد پوشید:))
درحدی که رفتم سیب زمینی و پیاز و لیموناد و تخمه خریدم وبرگشتم
می خواستم همبرگر درست کنم با سیب تنوری
که داداش زنگ زد گفت بیا پایین برات شام آوردم:)))
مادرخانمش برام کتلت و نون قندی فرستاده بود:))
دمش گرم واقعا مادرخانم داداشم خیلی آشپزیش عالیه برعکس زن داداشم:))))
و خیلی کیف کردم بابت این شام داغ و تازه
میگم کاش یه چیز دیگه خواسته بودما داداش:)
الانم برم یکم زبان بخونم و برنامه هفته آینده رو بچینم و لالا که فردا باید یه ربع زودتر از هفته قبل پاشم.:)