خدا یه روز دیگه هم بهمون هدیه داد، اما مشخص نیست که امروز آخرین روز زندگیمون نباشه!
دیروز بعد از پایان کار شرکت حدودا ساعت 3 بود ناهار زرشک پلو درست کردم و بعد ناهار هم نشست
پای زبان، خیلی خیلی این کتاب سخته
و تغییر فاز داده، و دقیقا 3 جلسه است ما روی این درس موندیم!
چون استاد هم ازش خیلی سوال در میاره!
دیگه بعد خوندن زبان زنگ زدم آجی چون پیام داده بود
با یکی از همکارهای شعبه مرکزیم یکم چت کردیم
خانم هستن و حدود 3 ماهی هست باهم آشنا شدیم
خیلی دوست داره با من ارتباط داشته باشه منم ازش بدم نمیاد
خوش انرژی
ولی خوب دوست شدن با همکار رو نمی پسندم
در حد همین دوستی از دور نگه داشتم
یه عکس از آب دوغ خیار استوری کرده بود
که خیلی با حال بود و باعث شد سرش صحبت کنیم:)
واقعا دلم خواست:)
بعدش یکم اتاق مرتب کردم، و سینک ظرفشویی رو حسابی با سفیدکننده سابیدم
و گذاشتم بمونه 20 مین که بعد بشورمش حسابی.
بعد اون به گلهام رسیدم و دیدم ساعت 8 شده
پاشدم حاضر شدم رفتم بیرون باید نون میخریدم تافتون میخردم و قهوه
نون سنگک هنوز دارم. اما دلم نون تافتون میخواست برا آب دوغ خیار
تو صف نونوایی رییسم زنگ زد گزارش کار این هفته رو دادم
و بعدم میخواستم نونها رو حساب کنم دیدم ااامن کیفم رو دیروز عوض کردم
کارت تو اون یکی کیف است!!
دوتا کارت همراهم بود که اونا موجودی کمی داشتن در حد مثلا 20 تومن
پول 7 تا نون تافتون میشد 2500 دیگه کارت کشیدم و اوکی بود خداروشکر
گفتم خوب قهوه که حدودای صدتومن میشه الان من چه کنم؟
از موبایل بانکم به این کارت انتقال دادم و خیال خودمو راحت کردم
رفتم قهوه فروشی و قهوه رو انتخاب کردمو آسیابش کرد
قرار بود بهم یه شاخه پتوس بده سری قبلی
دیگه یادش بود و یه شاخه برام چید و از اونورم رفتم دوتا سمبوسه رژیمی گرفتم
اینطوری که اینارو سرخ نمیکنن و میذارن توی تنور! خمیرش هم خودشون درست میکنن
و سبوس داره!
هرچند مزه سمبوسه های چرب و چیل خونگی بندر رو نمیده!
و برگشتم خونه!
تارسیدم فک کنم حدود 9ونیم بود نه فرصت دوش بود نه فرصت شام درست کردن
یعنی سبموسه ها رو بخاطر همین خریده بودم
دیگه پیام دادم به استاد که 10ونیم شروع کنیم؟
اونم از خدا خواسته چون هرسری دیر میاد گفتم دیگه ساعتو تغییر بدم
بوی قهوه خونه رو گرفته بود، و من داشتم دیوانه میشدم
پاشدم یه قهوه دم کردم و بیداری شب رو به جون خریدم:))
کلاس هم خوب برگذار شد و استاد از همون اول سلام علیک
دوسه تا فیلم و کتاب معرفی کرد خود جوش
قرار چنین گفت زردتشت رو دوباره بخونم و باهم دیگه سرش بحث کنیم
ساعت یک بامداد کلاسمون تموم.
و داداش زنگ زد گفت بیا فردا بریم خونه گفتم وبینار دارم که:)
دیگه اینطوری شد که امروز نمیتونم برم خونه
میخواست بره بندر سالگرد یکی از اقوام یکی دیگه از اقوام هم فوت شده جوون بوده
هرچند داداش اصلا توی این یک سال ونیم هیچ جا نرفته هیچ مراسمی
ولی این دونفر براش ویژه مهم بودن، و جالب هردو این مرحوم ها کشته شدن!
یکیشون توسط یه دزد بیهوش میشه و کشته میشه وماشینش میخواستن بدزدن!
یکیشون توسط یه پلیس اونم به ناحق!فکر میکنن قاچاقچی هست!
وفکر میکنم برا داداش اهمیت بالایی داشت که حتما توی این مراسمها باشه
دیگه قرار شد قبل رفتن مودم رو برام بیاره
فکر کنم بیش از ساعت دوو نیم بود که خوابم برد!
و بعدش هم صبح قبل آلرام گوشی بیدار شدم
و گفتم بجا این نیم ساعتی که زودتر بیدارشدم
بهتر که یه دوش حسابی بگیرم
اول روتینهام رو انجام دادم و بعدم یه دوش حسابی
و قصدم این بود یه پنکیک جدید درست کنم
یه چیزی بین خاگینه و چیزکیک ژاپنی
خیلی حسی و سلیقه ای بود
و میدونید که بنده به هیچ دستوری پاپند نیستم!
و کاملا ذهنی و غریزی آشپزی میکنم
دیگه بجا آرد از آرد نخودچی و ذرت استفاده کردم
و مقداری هم سبوس و تخم مرغ و گلاب فراون و پنیردانمارکی
ترکیبش عالی شد پفش که زیاد بود کیفیتش رو هم میپسندیدم
وقتی هم شیره انگور روش ریختم یه چیزی تو مایه های کیک یزدی بود
یعنی قشنگ مزه اونو میداد:)
امروز تولد الف من که یادم نیست اصلا یعنی مهم نبود برام
خودش استوری گذاشته بود
منم بهش تبریک ساده ای گفتم. اونوم توی دایرکت اینستا نه تماسی نه..
آخه مهم نیست که ما الان فقط همکاریم.
ناهار که دارم خداروشکرزرشک پلو از دیروز
فقط بشینم پاورپوینت رو تموم کنم و یکم روش بخونم و خلاص
اینم عکس پنکیک ها:)